بدگهر و بدسرشت. (آنندراج). خائن و نمک بحرام و مفسد. (ناظم الاطباء) ، نشیمن و قرارگاه و آرام جای باز و شاهین و امثال آن. (برهان قاطع). نشیمن و آرامگاه باز و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). پدواز. (یادداشت مؤلف). بتواز. (آنندراج). و رجوع به پدواز و بتواز شود
بدگهر و بدسرشت. (آنندراج). خائن و نمک بحرام و مفسد. (ناظم الاطباء) ، نشیمن و قرارگاه و آرام جای باز و شاهین و امثال آن. (برهان قاطع). نشیمن و آرامگاه باز و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). پدواز. (یادداشت مؤلف). بتواز. (آنندراج). و رجوع به پدواز و بتواز شود
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نهادن، بالا نهادن. (آنندراج)، قرار دادن روی چیزی. نصب کردن روی چیزی. گذاشتن. نهادن: از بناگوش لعلگون گوئی برنهاده ست آلغونه به سیم. شهید. همه برنهادند سر بر زمین همه شاه را خواندند آفرین. فردوسی. از ایرانیان آنکه بد چیزگوی به خاک سیه برنهادند روی. فردوسی. بزرگان ایران ز گفتاراوی به روی زمین برنهادند روی. فردوسی. گر آن گنج آید از ویرانه بیرون به تاجش برنهم چون درّ مکنون. نظامی. کلوخی دو بالای هم برنهیم یکی پای بر دوش دیگر نهیم. سعدی. - برنهادن بر چشم، بر دیده قرار دادن. گرامی شمردن. عزیز داشتن: همچو نوباوه برنهد برچشم نامۀ او خلیفۀ بغداد. فرخی. - برنهادن بر گردن، بر گردن قرار دادن: به گردن برنهم مشکین رسن را برآویزم ز جورت خویشتن را. نظامی. - برنهادن بند، بند بستن: و طوس را بند و غل برنهی و نزدیک ما فرستی. (فارسنامۀ ابن البلخی)، لیک بهر آنکه روز آیند باز برنهد بر پایشان بند دراز. مولوی. - برنهادن پای، قدم نهادن. برآمدن: برین بوم شاهی و هم کدخدای به تخت نیا برنهادی تو پای. فردوسی. - برنهادن پل، بستن. قرار دادن: پل برنهادن تو به جیحون و رود نیل غل بود برنهاده به جیحون بر استوار. منوچهری. - برنهادن تاج، تاج بر سر قراردادن: هنرپیشه آنست کز فعل نیک سر خویش را تاج خود برنهد. ناصرخسرو. - برنهادن دست، قرار دادن آن بالای چیزی. بر روی چیزی قرار دادن دست: گفت برمگیر، دست بر وی نه، خواست که دست برنهد، گفت دست برمنه. (سندبادنامه ص 60)، - برنهادن دل، علاقه مند شدن. دلبسته شدن: خیال از پردۀدیگر گشادن بدیگر بیدلی دل برنهادن. نظامی. - برنهادن دندان به لب، لب را گزیدن نشانۀ افسوس و تحسر را: بدانست کو را چه آمد بیاد غمی گشت و دندان بلب برنهاد. فردوسی. - برنهادن دیده، چشم دوختن: آن بتان دیده برنهاده بدو هر یکی دل به مهر داده بدو. نظامی. - برنهادن دیگ، گذاشتن آن بالای دیگدان. بار کردن. بربار کردن. بر آتش یا دیگپایه نهادن: زن دیگ برنهاد و ازبهر او کرنچ پخت. (سندبادنامه ص 290)، - برنهادن زین، زین بر اسب قرار دادن: لگامش بسر کرد و زین برنهاد همی از پدر کرد با درد یاد. فردوسی. بفرمود اسب را زین برنهادن صبا را مهد زرین برنهادن. نظامی. - برنهادن سر چیزی، پوشاندن. بستن: قدم رنجه فرمای تا سرنهم سر جهل و ناراستی برنهم. سعدی. - برنهادن قفل، قفل کردن: جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند. (تاریخ بیهقی)، - برنهادن کلاه، کلاه بر سر قرار دادن: به گستهم و بندوی فرمود شاه که تا برنهادند از آهن کلاه. فردوسی. برنه بسر کلاه خرد وآنگه برکش بشب یکی سوی گردون سر. ناصرخسرو.
مُرَکَّب اَز: پیشوند بر + مصدر نهادن، بالا نهادن. (آنندراج)، قرار دادن روی چیزی. نصب کردن روی چیزی. گذاشتن. نهادن: از بناگوش لعلگون گوئی برنهاده ست آلغونه به سیم. شهید. همه برنهادند سر بر زمین همه شاه را خواندند آفرین. فردوسی. از ایرانیان آنکه بد چیزگوی به خاک سیه برنهادند روی. فردوسی. بزرگان ایران ز گفتاراوی به روی زمین برنهادند روی. فردوسی. گر آن گنج آید از ویرانه بیرون به تاجش برنهم چون درّ مکنون. نظامی. کلوخی دو بالای هم برنهیم یکی پای بر دوش دیگر نهیم. سعدی. - برنهادن بر چشم، بر دیده قرار دادن. گرامی شمردن. عزیز داشتن: همچو نوباوه برنهد برچشم نامۀ او خلیفۀ بغداد. فرخی. - برنهادن بر گردن، بر گردن قرار دادن: به گردن برنهم مشکین رسن را برآویزم ز جورت خویشتن را. نظامی. - برنهادن بند، بند بستن: و طوس را بند و غل برنهی و نزدیک ما فرستی. (فارسنامۀ ابن البلخی)، لیک بهر آنکه روز آیند باز برنهد بر پایشان بند دراز. مولوی. - برنهادن پای، قدم نهادن. برآمدن: برین بوم شاهی و هم کدخدای به تخت نیا برنهادی تو پای. فردوسی. - برنهادن پل، بستن. قرار دادن: پل برنهادن تو به جیحون و رود نیل غل بود برنهاده به جیحون بر استوار. منوچهری. - برنهادن تاج، تاج بر سر قراردادن: هنرپیشه آنست کز فعل نیک سر خویش را تاج خود برنهد. ناصرخسرو. - برنهادن دست، قرار دادن آن بالای چیزی. بر روی چیزی قرار دادن دست: گفت برمگیر، دست بر وی نه، خواست که دست برنهد، گفت دست برمنه. (سندبادنامه ص 60)، - برنهادن دل، علاقه مند شدن. دلبسته شدن: خیال از پردۀدیگر گشادن بدیگر بیدلی دل برنهادن. نظامی. - برنهادن دندان به لب، لب را گزیدن نشانۀ افسوس و تحسر را: بدانست کو را چه آمد بیاد غمی گشت و دندان بلب برنهاد. فردوسی. - برنهادن دیده، چشم دوختن: آن بتان دیده برنهاده بدو هر یکی دل به مهر داده بدو. نظامی. - برنهادن دیگ، گذاشتن آن بالای دیگدان. بار کردن. بربار کردن. بر آتش یا دیگپایه نهادن: زن دیگ برنهاد و ازبهر او کرنچ پخت. (سندبادنامه ص 290)، - برنهادن زین، زین بر اسب قرار دادن: لگامش بسر کرد و زین برنهاد همی از پدر کرد با درد یاد. فردوسی. بفرمود اسب را زین برنهادن صبا را مهد زرین برنهادن. نظامی. - برنهادن سر چیزی، پوشاندن. بستن: قدم رنجه فرمای تا سرنهم سر جهل و ناراستی برنهم. سعدی. - برنهادن قفل، قفل کردن: جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند. (تاریخ بیهقی)، - برنهادن کلاه، کلاه بر سر قرار دادن: به گستهم و بندوی فرمود شاه که تا برنهادند از آهن کلاه. فردوسی. برنه بسر کلاه خرد وآنگه برکش بشب یکی سوی گردون سر. ناصرخسرو.
گیاهی است دو ساله از تیره چتریان بارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر که در نواحی گرم اروپا و آسیای مرکزی و افریقا و جنوب ایران می روید. ریشه اش راست و دوکی شکل و گوشت دار و ساقه اش بی کرک و شفاف است. برگهایش برنگ سبز روشن و در قسمت فوقانی ساقه دارای دمبرگ کوتاهی است که انتهای آن بصورت غلافی ساقه را فرا می گیرد. گل آذین آن چتر مرکب و گلهایش کوچک و سفید رنگ است. میوه اش بیضی شکل و بطول 5 میلیمتر و بقطر یک میلیمتر و برنگ قهوه یی تیره یا مایل بزرد و شفاف است. بوی آن معطر و پسندیده و طعمش گزنده است. میوه این گیاه شامل تانن (8 درصد) و یک روغن ثابت سبز رنگ و موم و موسیلاژ و اسانسی است که از تقطیر با بخار آب حاصل می شود. میوه آن بادشکن و مدر و قوی و زیاد کننده شیر و نیز قاعده آور است و گاهی میوه آن را جهت معطر کردن نان روی آن میزنند کراویا کرویا کراوی کراویه ازحمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده کرویه قاروا شاه زیره تقر قرنفار زیره رومی قرامن کیمونی کمون فرنگی کمون ارمنی کراویه صحرایی زیره سیاه. توضیح گیاهی است بنام زیره کرمانی یا زیره سیاه در تداول عامه مشهور است و بنام کمون کرمانی نیز خوانده می شود در کتب مختلف بنام قرنباد ذکر شده است
گیاهی است دو ساله از تیره چتریان بارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر که در نواحی گرم اروپا و آسیای مرکزی و افریقا و جنوب ایران می روید. ریشه اش راست و دوکی شکل و گوشت دار و ساقه اش بی کرک و شفاف است. برگهایش برنگ سبز روشن و در قسمت فوقانی ساقه دارای دمبرگ کوتاهی است که انتهای آن بصورت غلافی ساقه را فرا می گیرد. گل آذین آن چتر مرکب و گلهایش کوچک و سفید رنگ است. میوه اش بیضی شکل و بطول 5 میلیمتر و بقطر یک میلیمتر و برنگ قهوه یی تیره یا مایل بزرد و شفاف است. بوی آن معطر و پسندیده و طعمش گزنده است. میوه این گیاه شامل تانن (8 درصد) و یک روغن ثابت سبز رنگ و موم و موسیلاژ و اسانسی است که از تقطیر با بخار آب حاصل می شود. میوه آن بادشکن و مدر و قوی و زیاد کننده شیر و نیز قاعده آور است و گاهی میوه آن را جهت معطر کردن نان روی آن میزنند کراویا کرویا کراوی کراویه ازحمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده کرویه قاروا شاه زیره تقر قرنفار زیره رومی قرامن کیمونی کمون فرنگی کمون ارمنی کراویه صحرایی زیره سیاه. توضیح گیاهی است بنام زیره کرمانی یا زیره سیاه در تداول عامه مشهور است و بنام کمون کرمانی نیز خوانده می شود در کتب مختلف بنام قرنباد ذکر شده است
پارسی تازی گشته زرنباد زرمباد زرنبات از گیاهان گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
پارسی تازی گشته زرنباد زرمباد زرنبات از گیاهان گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)