برنش. رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء) ، پس انداز. ذخیره. آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند: برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم. (تاریخ سیستان) ، بالا آمدن سطح زمین بواسطۀ نهشت مواد جامد در رسوبات بر بستر رودخانه است. فرایند. (دایره المعارف فارسی)
برنش. رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء) ، پس انداز. ذخیره. آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند: برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم. (تاریخ سیستان) ، بالا آمدن سطح زمین بواسطۀ نهشت مواد جامد در رسوبات بر بستر رودخانه است. فرایند. (دایره المعارف فارسی)
جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است. (ازغیاث) (از آنندراج). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن. (منتهی الارب). هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد) ، قرار دادن. نهادن: به رش بود بالاش صد شاه رش چو هفتاد رش برنهی از برش. فردوسی. تو نبینی که اسپ توسن را به گه نعل برنهند لبیش. عنصری. بر سرشان برنهند و پشت ستیخون سخت گران سنگی از هزار من افزون. منوچهری. چنانکه یکی را دویا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). شکنج ابرویش بر لب فتاده دهانش را شکنجه برنهاده. نظامی. تلبّد، برنهادن مرغ سینه را به زمین و لازم گرفتن جای را. (از منتهی الارب) ، نهادن. گذاشتن، و به مجاز هموار کردن. تحمیل کردن: همی رنج بر خویشتن برنهیم از آن به که گیتی به دشمن دهیم. فردوسی. ، نصب کردن. تعبیه کردن: منجنیقها برنهاد و کورها بستن فروگرفت. (تاریخ سیستان). بعد از آن به پای قلعۀ برونج رفتن و منجنیق برنهادن. (تاریخ سیستان). ، بار کردن: ز یزدان نیکی دهش کرد یاد سپه برنشست و بنه برنهاد. فردوسی. سپیده برآمد بنه برنهاد سوی خانه قیصر آمد چو باد. فردوسی. ز هر چیز چندان که اندازه نیست اگربرنهی پیل باید دویست. فردوسی. سپهدار توران بنه برنهاد سپه را همه ترک و جوشن بداد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپه برگرفت و بنه برنهاد. فردوسی. ، برنهادن بر چیزی، مقرر کردن. قرار گذاشتن. قرار دادن. عهد کردن. همداستان شدن: بر آن برنهادند هر دو سپاه که شب بازگردیم ازرزمگاه. فردوسی. بر آن برنهادند سالی که شاه ستاند ز قیصر بهر مهرماه. فردوسی. وز آن پس چو گفتارها شد کهن بر آن برنهادند یکسر سخن. فردوسی. بر آن برنهادند یکسر سپاه که یک تن نگردد ز فرمان شاه. فردوسی. برین برنهادند یکسر سخن که سالار نیک اختر افکند بن. فردوسی. چو پاسخ نیابی کنون زانجمن به بیدانشی برنهی آن بمن. فردوسی. ، سوار شدن. برنشستن: پسر زنبیل به قلعۀ نای لامان برشد و حصار برگرفت و یعقوب آنجا بایستاد و حرب پیوسته کرد تا او را از آنجا فرود آوردند، برنهاد و بر راه بامیان به بلخ شد. (تاریخ سیستان)
جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است. (ازغیاث) (از آنندراج). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن. (منتهی الارب). هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد) ، قرار دادن. نهادن: به رش بود بالاش صد شاه رش چو هفتاد رش برنهی از برش. فردوسی. تو نبینی که اسپ توسن را به گه نعل برنهند لبیش. عنصری. بر سرشان برنهند و پشت ستیخون سخت گران سنگی از هزار من افزون. منوچهری. چنانکه یکی را دویا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). شکنج ابرویش بر لب فتاده دهانش را شکنجه برنهاده. نظامی. تلبّد، برنهادن مرغ سینه را به زمین و لازم گرفتن جای را. (از منتهی الارب) ، نهادن. گذاشتن، و به مجاز هموار کردن. تحمیل کردن: همی رنج بر خویشتن برنهیم از آن به که گیتی به دشمن دهیم. فردوسی. ، نصب کردن. تعبیه کردن: منجنیقها برنهاد و کورها بستن فروگرفت. (تاریخ سیستان). بعد از آن به پای قلعۀ برونج رفتن و منجنیق برنهادن. (تاریخ سیستان). ، بار کردن: ز یزدان نیکی دهش کرد یاد سپه برنشست و بنه برنهاد. فردوسی. سپیده برآمد بنه برنهاد سوی خانه قیصر آمد چو باد. فردوسی. ز هر چیز چندان که اندازه نیست اگربرنهی پیل باید دویست. فردوسی. سپهدار توران بنه برنهاد سپه را همه ترک و جوشن بداد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپه برگرفت و بنه برنهاد. فردوسی. ، برنهادن بر چیزی، مقرر کردن. قرار گذاشتن. قرار دادن. عهد کردن. همداستان شدن: بر آن برنهادند هر دو سپاه که شب بازگردیم ازرزمگاه. فردوسی. بر آن برنهادند سالی که شاه ستاند ز قیصر بهر مهرماه. فردوسی. وز آن پس چو گفتارها شد کهن بر آن برنهادند یکسر سخن. فردوسی. بر آن برنهادند یکسر سپاه که یک تن نگردد ز فرمان شاه. فردوسی. برین برنهادند یکسر سخن که سالار نیک اختر افکند بن. فردوسی. چو پاسخ نیابی کنون زانجمن به بیدانشی برنهی آن بمن. فردوسی. ، سوار شدن. برنشستن: پسر زنبیل به قلعۀ نای لامان برشد و حصار برگرفت و یعقوب آنجا بایستاد و حرب پیوسته کرد تا او را از آنجا فرود آوردند، برنهاد و بر راه بامیان به بلخ شد. (تاریخ سیستان)
دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، ارز، برنگ، کرنج، گرنج آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود، پرنگ برنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد برنج دم سیاه: نوعی برنج بلند که دم شالی آن سیاه است برنج صدری: نوعی برنج دانه بلند برنج کابلی: برنگ کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنگ کابلی: برنج کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنج گرده: نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، اَرُز، بِرِنگ، کُرَنج، گُرَنج آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود، پرنگ بِرِنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد بِرِنج دم سیاه: نوعی برنج بلند که دُم شالی آن سیاه است بِرِنج صدری: نوعی برنج دانه بلند بِرِنج کابلی: برنگ کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنگ کابلی: بِرِنج کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد بِرِنج گِرده: نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، کرنج، گرنج، ارز
بِرِنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، کُرَنج، گُرَنج، اَرُز
گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانه آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد، استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره
گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانه آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد، استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره