- برنایی
- جوانی،
برای مثال گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴ - ۵۶۱)
معنی برنایی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تشکیل، ایجاد، استقرار
جوانی، شباب
غافلی نادانی
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
بینندگی، بصیرت، قوه باصره
گلکاری
سوء شهرت، تهمت
مشاهده
پروژه
فرانسوی سینه پهلو از بیماری ها مرضی که در ریه حاصل شود و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبه الریه گرفتگی صدا سرفه های سخت خروج خلطهای ساده یا تواء م با چرک و خون ورم ریه. یا برنشیت حاد. نوعی از برنشیت که در زمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. یا برنشیت مزمن. نوعی از برنشیت که جایگیر و کهنه شده باشد
تیزی، برش، عمل برنده
حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن. برنجی
دیباچه، عنوان، سر نامه
پارسی تازی گشته برنامه تراز نامه دستور کار
منسوب به برهما پیرو فرقه برهمایی
توسرخ
بیچیزی تهیدستی، بیچارگی بی سر و سامانی، ناتوانی درماندگی
بصیرت
عمل و حالت بیریا خلوص صداقت
جدا گانه
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
منسوب به دریا بحری آبی: اسب دریایی
مسیحی
استدلال
شامه، یکی از حواس پنجگانه
پیرو آیین بودا. یا دین بودایی. دین منسوب به بودا
تعارف، معرفت، عرفان
فرسایش