جدول جو
جدول جو

معنی برناو - جستجوی لغت در جدول جو

برناو
(بَ / بُ)
برنا. برناک. جوان. شاب. (یادداشت دهخدا). رجوع به برنا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براو
تصویر براو
(پسرانه)
زمینی که بوسیله چشمه یا رودخانه آبیاری شود (نگارش کردی: بهراو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزاو
تصویر برزاو
(پسرانه)
مد دریا (نگارش کردی: بهرزاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برچاو
تصویر برچاو
(پسرانه)
منتظر، زیبا، پدیده (نگارش کردی: بهرچاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برتاو
تصویر برتاو
(پسرانه)
جای آفتابگیر (نگارش کردی: بهرتاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکاو
تصویر برکاو
(پسرانه)
دامنهکوه (نگارش کردی: بهرکاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برنا
تصویر برنا
(پسرانه)
جوان، جوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناو
تصویر بناو
(دخترانه)
نوعی درخت محکم و سخت که به خاطر سنگینی به زیر آب فرو می رود (نگارش کردی: بناو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از برناس (ناصرخسرو۱ - ۲۸۶)، نادان، خواب آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناک
تصویر برناک
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنا
تصویر برنا
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنو
تصویر برنو
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، پرنو، برنون
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مرکّب از: بر + او، علیه کسی. به زیان کسی. ضد او
لغت نامه دهخدا
ژوزف، خطیب مجلس مؤسسان متولد به گرنوبل (1761-1793 میلادی)، وی طرفدار حکومت پادشاهی مشروطه بود و سرانجام سرش را برداشتند، محمولات، احمال، اثقال: و بارها پیش خود گسیل کرد، (کلیله و دمنه)، و مکاریان آن بارها را بسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند، (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(بِ نُ)
نام شهری است که کرسی موراوی از کشور چکسلواکی است. این شهر مرکز مهم صنعتی از قبیل نساجی و ماشین سازی و اسلحه سازی است و دارای 133637 تن جمعیت است. این شهر در جنگ بین الملل دوم آسیب فراوانی دید. (از دایره المعارف فارسی).
- تفنگ برنو،تفنگ منسوب به شهر مزبور
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافل و نادان. (برهان) غافل و خواب آلوده. (آنندراج). فرناس. و رجوع به فرناس و برناسی شود:
نامه ها پیش تو همی آید
هم ز بیداردل هم از برناس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
برنای. جوان. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). مرد جوان. (غیاث). جوان، مقابل پیر. (ناظم الاطباء). برناک. برناه. برنای. شاب. در پهلوی اپورنای، در اوستا اپرنایو، به معنی نابرنا، چه ’ا’ از ادوات نفی است و پرنایو مرکب از دو جزو است به معنی پر زمان و مدت، بنابراین اپرنایو، یا نابرنا کسی است که هنوز عده سالی که برای سن بلوغش لازم است پر نشده باشد. پرنایو در اوستا به معنی کسی است که به سن بلوغ رسیده و زمان لازم پر شده باشد، همین کلمه اخیر است که در فارسی برنا شده و از آن مطلق جوان اراده کنند. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع) :
همی نوبهار آید و تیرماه
جهان گاه برنا شودگاه زر.
دقیقی.
توانا بودهرکه دانا بود
بدانش دل پیر برنا بود.
فردوسی.
گرفتند ازیشان فراوان اسیر
زن و کودک و خرد و برنا و پیر.
فردوسی.
چو بنشست بر تخت شاه اردشیر
از ایران برفتند برنا و پیر.
فردوسی.
پدر پیر گشته ست و برنا توئی
بجنگ وبمردی توانا توئی.
فردوسی.
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دستۀ نرگس و زعفران.
فردوسی.
هیبت شمشیر او بر کشوری گر بگذرد
روی برنایان کند چون روی پیران پر ز چین.
فرخی.
برنا دیدم که پیر گردد هرگز
پیر ندیدم که تازه گردد و امرد.
منوچهری.
تا همی باد بهاری باغ را رنگین کند
تا همی ابر بهاری راغ را برنا کند.
منوچهری.
حاسدم گوید که ما پیریم و تو برناتری
نیست با پیران بدانش مردم برنا قرین.
منوچهری.
عبداﷲ... برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی ص 440). مظفر صلتهای گران یافت و دوست من بود از حد گذشته برنای بکار آمده. (تاریخ بیهقی ص 273). مسعود لیث برنایی شایسته آمد و خدمتهای پسندیده کرده وی را به دیوان رسالت باید برد. (تاریخ بیهقی ص 503). برنایان را آموزگار و مؤدّب گوشمال زمانه و حوادث است. (تاریخ بیهقی از امثال و حکم).
که برنا اگر چیز جز می نخواست
بدان پس که مهمانیی خواست راست.
اسدی.
چون تو والا کجا بوند بنام
پیر برنا کجا شود به خضاب ؟
قطران.
برنا کند صبا به فسون اکنون
این پیرگشته صورت برنا را.
ناصرخسرو.
چون به نقطۀ اعتدالی بازگردد روز و شب
روزگار این عالم فرتوت را برنا کند.
ناصرخسرو.
بر نارسیدن از چه و چند و چون
عار است نورسیدۀ برنا را.
ناصرخسرو.
آمد بهار و نوبت سرما شد
وین سالخورده گیتی برنا شد.
ناصرخسرو.
جهان برنا گر پیر شد نبود عجب
عجب تر آنکه کنون پیر بود و شد برنا.
مسعودسعد.
اگر بر ایشان سحر حلال برخوانم
جز این نگویند آخر که کودک و برناست.
مسعودسعد.
تا دولت و دانش است جان پرور
از دانش پیر و دولت برنا.
مسعودسعد.
زن کنیزکان داشت... یکی... برنائی نوخط. (کلیله و دمنه). بضرورت زن در حیله ایستاد تا برنا را هلاک کند. (کلیله و دمنه). زن قدری زهر در ماشوره نهاد یک جانب در اسافل برنا. (کلیله و دمنه).
آه از این بخت پراکنده وای
پیر شده ناشده برنای من.
سوزنی.
آفرین گویان عالم آفرین گویان شده
پیش تخت چون تو صاحب دولت از برنا و پیر.
سوزنی.
یک روز فضل بن یحیی از سرای خلیفه با خانه همی شد برنائی اندر راه پیش وی آمد خوب روی. (تاریخ بیهق). گفت ای برنا مهر زن چند کرده ای ؟ گفت چهارهزار درم. (تاریخ بیهق).
اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام.
خاقانی.
در سجده صفهای ملک پیش تو خاشعیک بیک
چندانکه محراب فلک پیران و برنا داشته.
خاقانی.
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند.
خاقانی.
روزی برنائی غریب بدر سرای ایشان برگذشت. (سندبادنامه ص 193).
بیمرادی کزو میسر شد
چند برنای خوب در سر شد.
نظامی.
ولیک از چنین شربتی ناگزیر
نباشد کس ایمن نه برنا و پیر.
نظامی.
زآن می که خورد حلاج گر هر کسی بخوردی
بر دار صدهزاران برنا و پیر بودی.
عطار.
پادشاهی داشت یک برنا پسر
باطن و ظاهر مزین از هنر.
مولوی.
بر آن حمل کردند برنا و پیر
که پروای خدمت ندارد فقیر.
سعدی.
بخندید برنا که حاتم منم
سر اینک جدا کن به تیغ از تنم.
سعدی.
که وقفست بر طفل و برنا و پیر.
سعدی.
عشق پیری سربسر پیری و رسوائی بود
ره بده بردی اگر باری دلم برناستی.
شاه کبودجامه (از آنندراج).
- بخت برنا، بخت جوان. بخت مساعد و بلند:
بر آنند کاندرستخر اردشیر
کهن گشت و شد بخت برناش پیر.
فردوسی.
بخت برنا وقایۀ عمر است
چشم بیناطلایۀ رخسار.
خاقانی.
- برنادل، جوان دل. که دل جوان و فکر نو دارد:
پدر پیر گشت و تو برنادلی
نگر تا ز تاج کیی نگسلی.
فردوسی.
پدر پیره سر شد تو برنادلی
ز دیدار پیران چرا بگسلی ؟
فردوسی.
خبردارو برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش.
اسدی.
- ، پلاو. پلو. برنج پخته. طبیخ:
پایها کرده ببالاهمه در صحن برنج
جوفهاشان همه پر کرده بمشک تاتار.
بسحاق اطعمه.
- برنج زرد، یک قسم از پلاو که با زردچوبه می پزند. (ناظم الاطباء) :
چنانکه شکل عدس شد محل انده و غم
برنج زرد بود منشاء نشاط و سرور.
بسحاق اطعمه.
- ، پلاو زعفران دار را هم گویند.
- برنج زنده، برنجی که طبخ تمام نیافته باشد. لیکن از اهل ایران شنیده شده زنده به معنی مطلق چیز نیم خام است، خصوصیت بر برنج ندارد. (آنندراج) :
هست از برنج زنده بسی ناگوارتر
از واعظان مرده دل اظهار بندگی.
تأثیر (از آنندراج).
- برنج مزعفر، پلاو زعفران دار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 480تن. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات و قلمستان و توتون است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شجریست که در هندو دیار اجمیر از او تسبیح سازند. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرد جوان.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
جوان. (برهان). مرد جوان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو است نزدیک به شهر چنانکه از محلات شهر محسوب میشود و خرابه است. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
جوان. (برهان). مرد جوان. (ناظم الاطباء). برنا. و رجوع به برنا شود:
کودکی بودم و در خدمت تو پیر شدم
ورچه هستم بدل و مردی و احسان برناه.
فرخی.
مهربانست و عجائب بود این از مهتر
بردبار است و شگفتی بود این از برناه.
فرخی.
کامران باد همه ساله و پیوسته ظفر
بخت پاینده و دل زنده و دولت برناه.
فرخی.
جاودان شاد زیاد آن بهمه نیک سزاست
تنش آباد و خرد پیر و دل و جان برناه.
فرخی.
بوستانیست عدل او خرم
قهرمانیست بخت او برناه.
ابوالفرج رونی.
از بخت جوان تو جوان گردم
برناه چو کودک دبستانی.
سوزنی.
پیشم آمد پگاه در راهی
نغز مردی شگرف برناهی.
؟ (از المعجم).
لغت نامه دهخدا
(بَ /بُ)
برنا. جوان. شاب. رجوع به برنا شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ ءُ)
یکی از بزرگترین جزایر اندونزی در اقیانوس کبیر که قسمت اعظم آن جزو جمهوری اندونزی است و قسمت کوچکتر تحت حمایت انگلستان است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قوارۀ جیب. شکلۀ خربزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طایفۀ سرگین کش و کناس. (انجمن آرا) (آنندراج). طایفه ای را گویند از جنس کناس و سرگین کش. (برهان). ج، براوان: ملک را بدست گرفت و حرام نمکی بسیار کرد و او را براوان شبانه کشتند
لغت نامه دهخدا
تصویری از برناک
تصویر برناک
جوان شاب مقابل پیر، ظریف خوب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنا
تصویر برنا
مرد جوان، بر عکس پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براو
تصویر براو
علیه کسی، بزیان کسی، بزبان کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل ونادان وخواب آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
((بَ))
غافل، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنا
تصویر برنا
((بُ))
جوان، زیبا، خوب، برناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برناه
تصویر برناه
((بُ))
جوان، زیبا، خوب، برنا
فرهنگ فارسی معین
رفتار، رفتار کن
دیکشنری اردو به فارسی