جدول جو
جدول جو

معنی برمچه - جستجوی لغت در جدول جو

برمچه
(بَ مَچَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. سکنۀ آن 1094 تن. آب آن از خمام رود از منشعبات سفیدرود و محصول آن برنج، ابریشم، توتون سیگار، صیفی و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمچ
تصویر برمچ
دست مالی، لمس، لامسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
برگ کوچک، در علم زیست شناسی برگ گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماه
تصویر برماه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، ماهه، پرما، پرماه، پرمه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمه
تصویر برمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرماه، پرما، برماه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
(بِ چَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از رود خانه کارون و محصول آن غلات و صیفی و سبزی است. ساکنان این ده از طایفۀ معاوی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ)
دیگ و دیگ سنگین. (منتهی الارب). دیگ از سنگ. (از اقرب الموارد). ج، برام (ب / ب ) ، برم (ب / ب ر) . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
مثقب درودگری باشد که بدان چوب و تخته سوراخ کنند. (برهان) (آنندراج). نوعی از آلت درودگران که بدان سوراخ کنند و آنرا ماهه و مته نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). برماه. برماهه. برمای. پرما. مته. مثقب:
جودانت کنم به نوک برمه
در کونت کنم دودندۀ سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ)
واحد برم. ثمر درختان بلند باخار. شکوفه و بر درخت پیلو و عضاه. (منتهی الارب). اراک. (اقرب الموارد). ج، برم، برام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی ورل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
افزاری است درودگران را که بدان چوب و تخته را سوراخ کنند، و به عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). معرب آن بیرم است. (از منتهی الارب). برما. برماهه. برمای. برمه. گردبر. گردبره. مته. مثقب. پرما، در تداول خراسان، مرد شجاع و نجیب و سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
مصغر برگ. تقسیمات کوچکتر یک پهنۀ برگ را گویندکه ظاهراً نمای یک برگ اصلی را دارد، ولی با نداشتن زایدۀ انتهائی دمبرگ متمایز است. برگ کوچک. برگک.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
لمس و لامسه و دست کشی. (برهان) (آنندراج). برماس. و رجوع به برماس و برمچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چِ)
بر + چه، چگونه. به چه منوال:
برفت او و ما از پس اندر دمان
گذشتیم تا برچه گردد زمان.
فردوسی.
همی بود تا برچه گردد زمان
بدین آشکارا چه دارد نهان.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(بَ چِ)
قسمتهای کوچک مادگی که به میوه مبدل شود. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
برچخ. برچق. یک قسم از نیزه. (ناظم الاطباء). ژوبین. زوبین
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بام خرد، بام کم وسعت.
لغت نامه دهخدا
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچ
تصویر برمچ
لمس دست کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمجه
تصویر برمجه
نوعی سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
برگ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچ
تصویر برمچ
((بَ مَ))
لمس، دست کشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برچه
تصویر برچه
((بَ چَ))
نیزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برماه
تصویر برماه
((بَ))
برمه، ابزاری که درودگران با آن تخته را سوراخ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
((بَ چِ))
تقسیمات کوچکتر یک پهنه برگ، برگک، برگ کوچک
فرهنگ فارسی معین
برگک، برگ کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گریه
فرهنگ گویش مازندرانی