جدول جو
جدول جو

معنی برماسش - جستجوی لغت در جدول جو

برماسش
(بَ سِ)
برماس و لمس و احساس. (ناظم الاطباء). رجوع به برماس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برجاسپ
تصویر برجاسپ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارماسب
تصویر ارماسب
(پسرانه)
دارنده اسب آرام، نام یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان که به شکل مردی با شمشیری در یک دست و یک سر در دست دیگر مجسم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماسش
تصویر پرماسش
دست مالی، لمس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمایش
تصویر فرمایش
امر، حکم، دستور، کنایه از سخن شخص بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
از صورت های فلکی شمالی که به صورت مردی ایستاده که سری بریده در دست دارد تصویر شده، حامل راس الغول
فرهنگ فارسی عمید
(پَ سِ)
لمس. لامسه. ببساوش. بساوش. پرواس. جس. و رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لمس و دست کشی. (از برهان). لمس و سودن دست بر چیزی برای شناختن و ادراک درشتی و نرمی و سردی و گرمی آن و مالیدن چیزی بر چیزی. (از آنندراج). برمچ. پرماس. پرواس. بشار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماس
تصویر برماس
لمس بساوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسایش
تصویر برسایش
فرسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاست
تصویر برخاست
قیام، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
کمی، کاهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمایش
تصویر فرمایش
فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماسش
تصویر پرماسش
پر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمایش
تصویر گرمایش
((~. یِ))
عمل یا فرآیند پدید آوردن گرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
((بَ))
کاستی، کمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمایش
تصویر فرمایش
((فَ یِ))
فرمودن، امر، حکم، دستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساوش
تصویر برساوش
((بَ وُ))
حامل رأس الغول، برنده سر دیو، یکی از صورت های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمایش
تصویر فرمایش
حکم، قول، امر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
Refrigeration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
réfrigération
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برآمدن، ورم کردن، از ریشه لغت برماسنین bermasemien به معنی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
охлаждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
Kühlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
охолодження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
chłodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
冷藏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
refrigeração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
refrigerazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
refrigeración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
koeling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
शीतलन
دیکشنری فارسی به هندی