معنی پرماسش - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با پرماسش
پرماسش
پرماسش
لمس. لامسه. ببساوش. بساوش. پرواس. جَس. و رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
پرماسه
پرماسه
لمس، خلاص و نجات. (شعوری). معانی دیگر که صاحب فرهنگ شعوری به این کلمه داده است غلط است و از حدسهای گوناگونی که در شعر سنائی و ابوشکور زده اند نشأت کرده است
لغت نامه دهخدا
برماسش
برماسش
برماس و لمس و احساس. (ناظم الاطباء). رجوع به برماس شود
لغت نامه دهخدا
پرماس
پرماس
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی پَرماسیدن، بَساویدن، پَساویدن، بِپسودن، بِبسودن، پَسودن، بَساو، سودن، پَرواسیدن، بِسودن، بَرماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
پرماس
پرماس
خلاص و نجات. (برهان) (جهانگیری). رهائی: بعدل او بود از جور بدکنش رستن بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس. ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.