جدول جو
جدول جو

معنی برماس - جستجوی لغت در جدول جو

برماس
(بَ)
لمس و دست کشی. (از برهان). لمس و سودن دست بر چیزی برای شناختن و ادراک درشتی و نرمی و سردی و گرمی آن و مالیدن چیزی بر چیزی. (از آنندراج). برمچ. پرماس. پرواس. بشار.
لغت نامه دهخدا
برماس
لمس بساوش
تصویری از برماس
تصویر برماس
فرهنگ لغت هوشیار
برماس
برآمدن، ورم کردن، از ریشه لغت برماسنین bermasemien به معنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمال
تصویر برمال
(پسرانه)
جلوی منزل، سجاده، خانهدار (نگارش کردی: بهرما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرماس
تصویر هرماس
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرامن، اهرمن، اهریمه، اهرن، آهرمن، هریمن، آهرن برای مثال از ره نام همچو یکدگرند / سوی بی عقل هرمس و هرماس (ناصرخسرو - ۴۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از برناس (ناصرخسرو۱ - ۲۸۶)، نادان، خواب آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرماس
تصویر هرماس
شیر درنده، ریبال، شیر ژیان، قسوره، هزبر، ضرغام، صارم، هژبر، اصلان، همام، شیر شرزه
بچۀ پلنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماه
تصویر برماه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، ماهه، پرما، پرماه، پرمه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجاس
تصویر برجاس
هدف، نشانۀ تیر، آماجگاه، برای مثال کسان مرد راه خدا بوده اند / که برجاس تیر بلا بوده اند (سعدی۱ - ۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
افزاری است درودگران را که بدان چوب و تخته را سوراخ کنند، و به عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). معرب آن بیرم است. (از منتهی الارب). برما. برماهه. برمای. برمه. گردبر. گردبره. مته. مثقب. پرما، در تداول خراسان، مرد شجاع و نجیب و سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافل و نادان. (برهان) غافل و خواب آلوده. (آنندراج). فرناس. و رجوع به فرناس و برناسی شود:
نامه ها پیش تو همی آید
هم ز بیداردل هم از برناس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
برواز. (از ذیل قوامیس عرب، دزی). رجوع به برواز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خلاص و نجات. (برهان) (جهانگیری). رهائی:
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سینه و سرابالای کوه و پشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
برماس و لمس و احساس. (ناظم الاطباء). رجوع به برماس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
لمس لامسه، یازیدن دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برلاس
تصویر برلاس
مرد دلاور وپاک نژاد، قهرمان ودلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماس
تصویر ارماس
جمع رمس، گو رها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل ونادان وخواب آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباس
تصویر برباس
چاه ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرماس
تصویر هرماس
شیطان و اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماس
تصویر طرماس
تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجاس
تصویر برجاس
آماجگاه، نشانه تیر وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماه
تصویر برماه
((بَ))
برمه، ابزاری که درودگران با آن تخته را سوراخ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
((بَ))
سینه کوه، سرابالای کوه و پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برناس
تصویر برناس
((بَ))
غافل، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
((پَ))
لمس، لامسه، یازیدن، دراز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرماس
تصویر هرماس
((هُ یا هَ))
اهریمن، شیطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرماس
تصویر هرماس
((هِ))
شیر سخت خونخوار، بچه پلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجاس
تصویر برجاس
((بُ))
هدف، نشانه تیر. آماجگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
تماس
فرهنگ واژه فارسی سره