جدول جو
جدول جو

معنی برم - جستجوی لغت در جدول جو

برم
چوب بندی که شاخه های تاک یا بیارۀ کدو، ومانند آن را روی آن می اندازند، چوب بست، داربست
تصویری از برم
تصویر برم
فرهنگ فارسی عمید
برم
عنصری غیر فلزی، فرّار، مایع، سنگین و به رنگ سرخ که در داروسازی، رنگ سازی و ساخت مواد شیمیایی عکاسی به کار می رود
تصویری از برم
تصویر برم
فرهنگ فارسی عمید
برم
حفظ، حافظه
برغ، چشمه، برای مثال چون تن خود به برم پاک بشست / از مسامش تمام، لؤلؤ رست (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)، تالاب، گودالی که در آن آب جمع شده
تصویری از برم
تصویر برم
فرهنگ فارسی عمید
برم
(بَ)
حفظ و از بر کردن و بیاد نگاه داشتن. (برهان). حفظ که آنرا از بر گویند. (آنندراج). بر.
- از برم داشتن، از حفظ داشتن. از بر داشتن. (یادداشت دهخدا) :
از مصحف تندی و درشتی نه همانا
یک سوره برآید که تو از برم نداری.
فتوحی مروزی.
لغت نامه دهخدا
برم
(اِ مِءْ)
استوار کردن. (از منتهی الارب). محکم کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
برم
(اِ مِ)
بستوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). بستوه آمدن و بیقراری کردن از اندوه. (از منتهی الارب). بیزار گشتن و دلتنگ شدن. (از اقرب الموارد). ملول شدن و بستوه آمدن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
برم
(بَ)
شهرت یوسف بن ابراهیم است که او از خراسان بود و بر خلیفه محمد مهدی خروج کرد و گروه بسیاری بر او گرد آمدند و مروالرود و طالقان و جوزجان و پوشنج را تسخیر کرد. المهدی، یزید بن مزید شیبانی را بجنگ او فرستاد، یزید بر برم غلبه کرد و اورا باسارت نزد المهدی فرستاد و بسال 160 هجری قمری باهمراهانش بر جسر دجله بدار آویخته شد. (از اعلام زرکلی ج 9 ص 280 از الکامل ابن الاثیر و النجوم الزاهره) ، ربودن، کشیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به برمچیدن و مجیدن شود
لغت نامه دهخدا
برم
(بَ رَ)
چوب بندی که تاک انگور وبیارۀ کدو و خیار و امثال آن بر بالایش اندازند. (از برهان). چفته بندی. داربست.
لغت نامه دهخدا
برم
(بَ رَ)
آنکه از بخل قمار نکند. (منتهی الارب). آنکه بامردم در قمار داخل نشود. (از اقرب الموارد). کسی که در مجلس قمار نشیند و بازی نکند. (برهان). ج، أبرام.
لغت نامه دهخدا
برم
(بْرُ / بُ رُ)
مایعی است قهوه ای رنگ و سنگین، وزن مخصوص آن 3 و بسیار فرّار است. در 63 درجه بجوش می آید و در 7 درجه یخ میزند. در آب حل میشود و محلول سرخ رنگی بنام آب برم میدهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
برم
(بِ رُ)
نردبانی از یک شاخۀ درخت کرده برای بر شدن به درختهای مرکبات و چیدن میوه، و آن در مازندران متداول است. (از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
برم
(بِ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش حومه شهرستان دامغان. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از قنات و چشمۀ علی و محصول آن غلات، پسته، پنبه، انگور و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
برم
(بُ رُ)
قوم و مردم بداخلاق. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
برم
(بَ رِ)
درمانده، گویند هو برم اللسان. (از ذیل اقرب الموارد) ، از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برم
(بُ / بُ رَ)
جمع واژۀ برمه. (منتهی الارب). رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا
برم
بیاد نگاه داشتن، از برداشتن
تصویری از برم
تصویر برم
فرهنگ لغت هوشیار
برم
((بَ))
آبگیر، استخر، برکه آب
تصویری از برم
تصویر برم
فرهنگ فارسی معین
برم
((بَ رَ))
چوبی که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاه کردن مردم از کشتی پهلوانان، چوب بندی را گویند که تاک انگور و بیاره کدو و خیار و غیره را بالای آن گذارند، داربست
فرهنگ فارسی معین
برم
آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر، بند، سد کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برم
پارچه های الوانی که به عنوان جایزه در مراسم کشتی بر سر چوب.، نردبان یک پایه ی گالشی، فرار کن، بگریز، نردبان یک پایه ی گالشی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمک
تصویر برمک
(پسرانه)
عنوان اجداد خاندان برمکیان و در اصل عنوان و لقبی بوده که به رئیس روحانی معبد بودایی بلخ می دادند، برمک معروف پدربزرگ یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برمه
تصویر برمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرماه، پرما، برماه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمچ
تصویر برمچ
دست مالی، لمس، لامسه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مُ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 120تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
انتظار. (برهان). انتظار و امید و میل و خواهش. (ناظم الاطباء). بدمو. (برهان) :
هست آسان رفتنم برموی سر
نزد من بسیار از برموی وصل.
نورالدین مقدم
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ)
واحد برم. ثمر درختان بلند باخار. شکوفه و بر درخت پیلو و عضاه. (منتهی الارب). اراک. (اقرب الموارد). ج، برم، برام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
مثقب درودگری باشد که بدان چوب و تخته سوراخ کنند. (برهان) (آنندراج). نوعی از آلت درودگران که بدان سوراخ کنند و آنرا ماهه و مته نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). برماه. برماهه. برمای. پرما. مته. مثقب:
جودانت کنم به نوک برمه
در کونت کنم دودندۀ سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ)
دیگ و دیگ سنگین. (منتهی الارب). دیگ از سنگ. (از اقرب الموارد). ج، برام (ب / ب ) ، برم (ب / ب ر) . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مخفف بیرمی، که پارچۀابریشمی است چون مثقالی و آنرا سلطانی نیز گویند. (از فهرست دیوان البسۀ نظام قاری ص 197) :
نسبت گونۀ والای بمی و برمی
برخ لاله و گلبرگ طری نتوان کرد.
نظام قاری.
و رجوع به بیرمی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برمت
تصویر برمت
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمج
تصویر برمج
لمس دست کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچ
تصویر برمچ
لمس دست کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمخ
تصویر برمخ
مخالفت عصیان، خودرایی خودخواهی، عاق شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچ
تصویر برمچ
((بَ مَ))
لمس، دست کشی
فرهنگ فارسی معین