جدول جو
جدول جو

معنی برقوع - جستجوی لغت در جدول جو

برقوع
(بُ)
برقع. (منتهی الارب). روی بند ستور و زنان عرب. (ناظم الاطباء). رجوع به برقع شود.
لغت نامه دهخدا
برقوع
(بَ)
برقوع: جوع برقوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند، نقاب، تکۀ پارچه که زنان با آن چهرۀ خود را می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). براعه. و رجوع به براعه و براعت شود.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
بنت واثق. صحابیه است و اصحاب حدیث بروع گویند. (منتهی الارب). واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
نام ناقۀ عبید راعی نمیری شاعر ابن حسین، و از اینجاست که جریر جندل بن راعی را بروع می گفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ / بُ قُ)
روی بند ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تاریخ بیهقی). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. (تاریخ بیهقی).
اسبت با جل ّ و برقع است ولیکن
با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بُ قُ)
داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 (منتهی الارب). داغی که برران شتر نهند. (ناظم الاطباء). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ قِ / بُ قُ)
نام آسمان هفتم یا چهارم یا نخستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسمان چهارم و گویند هفتم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
برقو و ترقو ظاهراً قسمی نسیج و جامه بوده است و این کلمه در دو مصرع از اشعار سوزنی بجای مانده است چنین:
برقوبافا ز تار ترقوی تو من
ترقوبافا گهی که کار آغازی.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). برقوع. برقوع. سخت: جوع یرقوع، گرسنگی سخت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به برقوع شود، سخت گرسنه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رقع. رجوع به رقع شود.
- قمیص مرقوع، پیراهن وصله کرده: قال أزهر رأیت عمر بن عبدالعزیز یخطب الناس و علیه قمیص مرقوع. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 190)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مرد بد دل. (منتهی الارب). جبان. (اقرب الموارد) ، سخت، گویند: جوع درقوع، یعنی گرسنگی سخت و شدید. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جابزگ. (یادداشت مؤلف). اجاص صغار.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اولین سلطان ممالیک برجی در مصر که از 784 تا 801 ه. ق. حکومت کرده و ظاهراً ابوسعید کنیه داشته است. رجوع به سیف الدین برقوق ظاهر و ترجمه سلاطین اسلام لین پول ص 72 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آلویی است خرد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خرمای تر که به یکدیگر نمی چسبد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سخت: جوع برکوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرقوع
تصویر یرقوع
گرسنگی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقوق
تصویر برقوق
آلوچه آلو: درخت آلو، آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درقوع
تصویر درقوع
بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقع
تصویر برقع
((بُ قَ))
روی بند، نقاب، جمع براقع
فرهنگ فارسی معین
روبند، روبنده، مقنعه، نقاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد