جدول جو
جدول جو

معنی برقو - جستجوی لغت در جدول جو

برقو
برقو و ترقو ظاهراً قسمی نسیج و جامه بوده است و این کلمه در دو مصرع از اشعار سوزنی بجای مانده است چنین:
برقوبافا ز تار ترقوی تو من
ترقوبافا گهی که کار آغازی.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برقه
تصویر برقه
(دخترانه)
درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر (نگارش کردی: بریقه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزو
تصویر برزو
(پسرانه)
بلند قامت، بلند بالا، کنایه از عظمت، پسر سهراب و نوه رستم دستان، نام پسر سهراب پسر رستم زال (نگارش کردی: بهرزو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکو
تصویر برکو
(پسرانه)
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ (نگارش کردی: بهرک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از براو
تصویر براو
(پسرانه)
زمینی که بوسیله چشمه یا رودخانه آبیاری شود (نگارش کردی: بهراو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند، نقاب، تکۀ پارچه که زنان با آن چهرۀ خود را می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغو
تصویر برغو
بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، بوغ، صور برای مثال آه سحر از نایژۀ صبح برآمد / بی جان به هوا چون نفس از لولۀ برغو (آذری- مجمع الفرس - برغو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنو
تصویر برنو
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، پرنو، برنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروق
تصویر بروق
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
فرهنگ فارسی عمید
نام مردی است که قوی بوده، (آنندراج)، اسم شخصی، (ناظم الاطباء)، نام یک پهلوان است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 188)، که بر عهدۀ او از حساب چیزی بود، که تسویۀ حساب نکرده باشد، که در آنچه بر عهده دارد مقداری بدهکار باشد، که از حاصل عملی مالی بر ذمه دارد، آنکه حساب خود را کاملاً تصفیه و بدهی خود راادا نکند، کسی که باقی داشته باشد و وام دار بود، (ناظم الاطباء)، بدهکار پس از فاضل باقی کردن حسابها
لغت نامه دهخدا
نام محلی است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 188)، تلفظ دیگری از باکو، از شهرهای معروف قفقاز، رجوع به باکو و نیز به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 37 شود
لغت نامه دهخدا
مریخ را گویند، (آنندراج)، ستارۀ مریخ، (ناظم الاطباء)، نام یکی از منازل مریخ است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 188) :
گر شرح دهد تیر فلک منصب کلکش
بی آب شود خنجر بهرام به باقو،
شمس الدین محمد طبسی (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
برقع. (منتهی الارب). روی بند ستور و زنان عرب. (ناظم الاطباء). رجوع به برقع شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برقوع: جوع برقوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خرمای تر که به یکدیگر نمی چسبد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آلویی است خرد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اولین سلطان ممالیک برجی در مصر که از 784 تا 801 ه. ق. حکومت کرده و ظاهراً ابوسعید کنیه داشته است. رجوع به سیف الدین برقوق ظاهر و ترجمه سلاطین اسلام لین پول ص 72 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جابزگ. (یادداشت مؤلف). اجاص صغار.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابرقوه. ابرقویه. ابرکوه. نام خره ای از یزد، از شمال و مشرق محدود به شهر بابک و از جنوب به بوانات و آباده و از مغرب به کویر و خاک شهرضا. مرکز آن نیز موسوم به ابرقوه در 203000 گزی یزد. قرای آن 42 و مساحت 180 فرسنگ مربع و عده سکنه 16000 تن است. و این کلمه معرب برکوه و ابرکوه است یعنی ناحیۀ کوه یا بالای کوه و اهل فارس این ناحیت را درکوه خوانند و از این جاست ابوالقاسم احمد بن علی (یا علی بن احمد) وزیر بهاءالدوله بن عضدالدوله بن بویه. صاحب حدودالعالم ابرقو را برقوه آورده است. و قدما گاهی ابرقو را از خرۀ اصطخر فارس شمرده اند، نام دهی بر شش منزلی نشابور
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرقو
تصویر قرقو
از ریشه پارسی کرکم (زعفران) زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقو
تصویر طرقو
پیشکش و نزل و علوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروق
تصویر بروق
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقه
تصویر برقه
باک بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغو
تصویر برغو
بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقت
تصویر برقت
باک بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقوق
تصویر برقوق
آلوچه آلو: درخت آلو، آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براو
تصویر براو
علیه کسی، بزیان کسی، بزبان کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرقو
تصویر ابرقو
پارسی تازی شده ابرکوه نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقک
تصویر برقک
برفک (در گویش شیرازی) زرک (زر ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقی
تصویر برقی
((بَ))
مربوط به برق، ویژگی آن چه با برق کار می کند، برق کار، فوری، سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برقع
تصویر برقع
((بُ قَ))
روی بند، نقاب، جمع براقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برغو
تصویر برغو
((بُ))
بوق، شاخ میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرقو
تصویر ابرقو
ابرکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
الکتریکی، برقی
دیکشنری اردو به فارسی