جدول جو
جدول جو

معنی برقعه - جستجوی لغت در جدول جو

برقعه
(اِ)
برقع پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوش بر روی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برقه
تصویر برقه
(دخترانه)
درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر (نگارش کردی: بریقه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باقعه
تصویر باقعه
زیرک، تیزهوشی که کسی نتواند او را فریب بدهد، ویژگی مرغ زیرک که به دام نیفتد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بی آب و گیاه شدن بلد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آمیختن و خلط ساختن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ حَ)
زشتی روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
زن درگذشته به جمال و عقل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کامل در فضل و جمال و عقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به براعت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
زمین بی آب و گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقع. رجوع به بلقع شود.
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ عَ)
شرم انسان. (منتهی الارب). کون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ عَ)
جمع واژۀ رقیع
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
شاعر معاصر منجیک و منجیک را با او مهاجاتی است. (یادداشت مؤلف) :
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طبع بد تو که گرفتی سر پژ؟
منجیک.
بهیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
بگاه نرمی گوئی که آبداده تشی.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سخت دویدن، پیچیدن گردن کسی را، در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است. رجوع به فرقاع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
بشتاب گریختن از سختی، کوشش کردن شتران در چریدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تتبع و جستجو کردن طعام مردم را، ناسزا گفتن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
در هم خمانیدن انگشتان و بانگ آوردن از وی. (منتهی الارب). انگشت شکستن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ عَ)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گام نزدیک زدن و سپس نگران روان شدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قِ عَ)
سپیدی پیشانی اسب که تمام روی را درگرفته باشد و در سیاهی نمایان بود. یقال غره مبرقعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ)
برقی. آلات برقی.
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بریدن. (منتهی الارب). زدن و قطع کردن با شمشیر. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ عَ)
بردعه. (منتهی الارب). ج، براذع. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). و رجوع به بردعه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ عَ)
برذعه. بردع. ازبلاد اران است. (شرفنامه). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه) نیز خوانند. (آنندراج) (قاموس) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ عَ)
گلیم سطبر (ستبر) که در زیر پالان بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، برادع. (منتهی الارب). پشماگند. (نصاب) ، مجذوب. (آنندراج).
- برده دل، عاشق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
تأنیث باقع. (از اقرب الموارد). رجوع به باقع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاذب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ عَ)
گوسپند سپیدسر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باقعه
تصویر باقعه
مرد زیرک و باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقعه
تصویر بقعه
جای پست گودالی که آب در آن جمع گردد، پاره ای زمین
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردعه
تصویر بردعه
زیر پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براعه
تصویر براعه
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقیه
تصویر برقیه
آلات برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار