جدول جو
جدول جو

معنی برفروزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برفروزانیدن(مُ سَ حَ)
برفروختن. برافروختن. مشتعل کردن: تضریم، برفروزانیدن آتش. (منتهی الارب). و رجوع به فروختن و برافروختن شود، یک نوع ماهی که پوست آن ارغوانی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ هََ لَ)
افزایش دادن. بالا بردن. برافروختن: پلپل تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این معجون و غیر این از هرچه مزاج را بگرداند و حرارت را برافروزاند از پس استفراغ باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه طبیعت (مسلول) مقهور است و تب لازم است آن تری بهرۀ تن شود. لکن مدد تب گردد و تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برافروختن. برافروزانیدن. رجوع به برافروزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَهََ تَ)
روشن کردن. درخشان ساختن. (فرهنگ فارسی معین). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، سرای از خشت و گچ برآورده. (منتهی الارب). خانه آجری. (ناظم الاطباء). سرای از خشت و گچ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، گل میخ در. (ناظم الاطباء). در دوزنده. (منتهی الارب). ج، افاریز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ قَ)
برافروختن. روشن کردن. مشتعل کردن:
ز خاک و ز خاشاک و شاخ درخت
یکی آتشی برفروزید سخت.
فردوسی.
و رجوع به برافروختن و افروختن و برفروختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ دَ)
روشن کردن. فروزان ساختن: اضرام، فروزانیدن آتش. (منتهی الارب). رجوع به فروختن و افروختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
((اَ دَ))
روشن کردن، درخشان ساختن، مشتعل کردن
فرهنگ فارسی معین