بلند کردن. برافراشتن. برافراختن. - برفرازیدن سر به آسمان، به پایگاه بلند برآمدن از فخر: طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی. چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر. کمال اسماعیل. و رجوع به فرازیدن شود. - کلاه برفرازیدن،عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن: ستون سپاهی و سالار شاه ز تو برفرازند گردان کلاه. فردوسی
بلند کردن. برافراشتن. برافراختن. - برفرازیدن سر به آسمان، به پایگاه بلند برآمدن از فخر: طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی. چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر. کمال اسماعیل. و رجوع به فرازیدن شود. - کلاه برفرازیدن،عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن: ستون سپاهی و سالار شاه ز تو برفرازند گُردان کلاه. فردوسی
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود