معنی برفتن - جستجوی لغت در جدول جو

برفتن(کو کَ دَ)

لغت نامه دهخدا

برفین

(دخترانه)

سفید و زیبا مانند برف

فرهنگ نامهای ایرانی

برشتن

بریان کردن، تف دادن، بو دادن

فرهنگ فارسی عمید

بافتن

تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن

فرهنگ فارسی عمید

فرفتن

فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن

فریفتن، حیلِه کردن، فَریب دادن، کَلَک زدن، تُنبُل ساختَن، گول زَدَن، دَستان آوَردَن، نارُو زَدَن، سالوسی کَردَن، مَکر کَردَن، تَرفَند کَردَن، تَبَندیدَن، اَورَندیدَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن، خُدعِه کَردَن، غَدر کَردَن، مُکایِدَت کَردَن، شَید آوَردَن، حُقِّه زَدَن، چَپ رَفتَن، کَید آوَردَن، غَدر داشتَن، غَدر اَندیشیدَن، نِیرَنگ ساختَن

فرهنگ فارسی عمید

گرفتن

ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن
کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن
کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸)
فرض کردن، پنداشتن، برای مثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷)
انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت

ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن
کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن
کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مِثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸)
فرض کردن، پنداشتن، برای مِثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷)
انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت

فرهنگ فارسی عمید

بافتن

بافندگی، نسج کردن جامه و مانند آن، پارچه درست کردن

فرهنگ لغت هوشیار

برفته

در گذشته، متوفی

فرهنگ لغت هوشیار

برشتن

بریان کردن، تف دادن بو دادن، پختن

فرهنگ لغت هوشیار

برگفتن

شرح دادن، باز گفتن

فرهنگ لغت هوشیار

فرفتن

فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)

فرهنگ لغت هوشیار

گرفتن

حبس کردن، ستاندن، تسخیر کردن

فرهنگ لغت هوشیار

برشتن

((بِ رِ تَ))

بریان کردن، پختن

فرهنگ فارسی معین

فرفتن

((فَ رِ تَ))

فریب دادن، گول زدن، فریب خوردن، گول خوردن، فریفتن

فرهنگ فارسی معین

گرفتن

((گِ رِ تَ))

دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر

فرهنگ فارسی معین