جدول جو
جدول جو

معنی برطله - جستجوی لغت در جدول جو

برطله(بُ طُلْ لَ)
سایبان تنگ غیرفراخ. (منتهی الارب). سایبان تابستانی، و کلمه نبطی است که در عربی بکار رفته است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
برطله(بُ طَ لَ)
کلاه. (غیاث اللغات از قاموس). کلاه قرمز:
زن مکرر کرد کای با برطله
کیست بر پشتت فروخفته هله ؟
مولوی.
و رجوع به برطل شود
لغت نامه دهخدا
برطله(اِ لِ)
رشوت دادن کسی را.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باطله
تصویر باطله
باطل شده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گَ لَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 215 تن و آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ)
مؤنث رطل به معنی اسب سبکرو. (از اقرب الموارد). رجوع به رطل و رطل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ لَ)
تأنیث بطل و از آن است: کانت فلانه شجاعه بطله. ج، بطلات. (از اقرب الموارد).
زن دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج) : امراه بطله، زن شجاع دلاور. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ طُ / بُ طُل ل)
کلاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، افکندن وبرکندن. (ناظم الاطباء). و رجوع به برآغالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همیشگی ورزیدن به کاری، یا همیشگی کردن در فساد و بس. (از منتهی الارب). ادامه دادن به کاری و یا اینکه فقط در فساد باشد. (از اقرب الموارد) ، به گل و جز آن آلودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیالودن به گل. (المصادر زوزنی) ، تر کردن باران کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در پوستین مردم افتادن. (از منتهی الارب). در عرض کسی واقع شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ لَ)
درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَلْ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). عدل حمار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَعْعُ)
فروهشتگی و سستی
لغت نامه دهخدا
(بَ تُ لَ)
عطا و بخشش. (آنندراج). عطا و انعام. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شتران و خران به کرایه دادن و بر آن مزد گرفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چارپای به کرایه دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). فروهشته لب شدن از خشم. خشم گرفتن (اوبهی) ، بچۀ گاو دشتی. (مهذب الاسماء). برغز. برغوز. برغاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ نَ)
نوعی از بازی است مانند برطمه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ساکن برغیل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به برغیل شود، گذشتن. (یادداشت مؤلف) :
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.
خسروی.
، زوال. و رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاذب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ / لِ)
مؤنث باطل:
لاحاجب است بر در الا شده مقیم
کو ابلهان باطله را میزند قفا.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
مؤنث رطل. (منتهی الارب). مؤنث رطل به معنی اسب سبکرو. (از آنندراج). رجوع به رطل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برطلن
تصویر برطلن
برطرن: آکرکرا (برگرفته از هندی) : تاغندست از گیاهان آککرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطله
تصویر بطله
زن دلیر وشجاع ودلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطله
تصویر باطله
بیهوده و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطله
تصویر باطله
بیهوده
فرهنگ واژه فارسی سره
بی اعتبار، نامعتبر، ازاعتبارافتاده، به دردنخور، لغو، واهی، پوچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد