جدول جو
جدول جو

معنی برزی - جستجوی لغت در جدول جو

برزی
(دخترانه)
جای بلند، سکو، کنایه از بلند قامت (نگارش کردی: بهرزی)
تصویری از برزی
تصویر برزی
فرهنگ نامهای ایرانی
برزی
(بَ ی ی)
پارسا و زیرک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برزی
(بُ زا)
دهی است در واسط. از آن ده است رضی الدین بن برهان راوی صحیح مسلم. (منتهی الارب) ، جعل. ساختگی. رجوع به برساخته و نیز رجوع به برساختن و ساختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزو
تصویر برزو
(پسرانه)
بلند قامت، بلند بالا، کنایه از عظمت، پسر سهراب و نوه رستم دستان، نام پسر سهراب پسر رستم زال (نگارش کردی: بهرزو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برفی
تصویر برفی
(دخترانه)
سفید و زیبا مانند برف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریز
تصویر بریز
(پسرانه)
محترم (نگارش کردی: بهز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزین
تصویر برزین
(دخترانه)
بلند، تنومند، باشکوه، نام پسر گرشاسب، نام یکی از سرداران کیکاوس شاه ماد، نام کوهی در کردستان بین مهاباد و سردشت (نگارش کردی: بهرزین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزین
تصویر برزین
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، تش، ورزم، انیسه، وراغ، نار، مخ، آذر، اخگر برای مثال ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی5 - ۸۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
آتش. (برهان) (انجمن آرا) (غیاث اللغات) (آنندراج). نار. (برهان). انگشت افروخته. آذر:
ز برزین دهقان و افسون زند
برآورده دودی بچرخ بلند.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
عمیدالدین اسعد بن نصر انصاری. وزیر سعد بن زنگی، اتابک فارس. وی پس از رکن الدین صلاح کرمانی به وزارت رسید و در زمان اتابکی سعد بن زنگی به سفارت نزد سلطان محمد خوارزمشاه رفت و پس از وفات سعد بن زنگی که سلطنت به پسر او ابوبکر رسید به تهمت مکاتبۀ با محمد خوارزمشاه دستگیر و در قلعۀ اشکنوان محبوس شد و پس از پنج یا شش ماه در جمادی الاولی یا جمادی الثانیۀ سال 624 ه. ق. درگذشت. و بیشتر شهرت او بواسطۀ قصیده ای است که در شکایت از روزگار در حبس سرود، مشتمل بر 111 بیت، و تاج الدین پسر او آن اشعار را بر دیوار قلعه نوشت. اول قصیده این است:
من یبلغن ّ حمامات ببطحاء
ممتّعات بسلسال و خضراء.
و این رباعی فارسی نیز از اوست:
ای وارث تاج و ملکت و افسر سعد
بخشای خدای را بجان و سر سعد
بر من که چو نام خویشتن تا هستم
همچون الف ایستاده ام بر سر سعد
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
زر ابرزی، زرّ ساو. ذهب خالص، خالص
لغت نامه دهخدا
(بْرْ / رِ)
از بزرگترین و پرجمعیت ترین کشورهای آمریکایی جنوبی است. وسعت آن بالغ بر 8483169 کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود 63101627 تن است و پایتختش ریودوژانیرو و از شهرهای مهمش سائوپولو، رسیف، سالوادرپورتواککر، بلوهوریزنت و بلم است. رود خانه عظیم آمازون و شعبه هایش در آن کشور از مغرب و کوههای غربی آمریکای جنوبی سرچشمه می گیرد و به طرف مشرق جریان پیدا میکند برزیل دارای جنگلهای وسیع و انبوه منطقۀ استوائی است. مردم برزیل کاتولیک و پرتستان و بزبان پرتقالی سخن می گویند و حکومت آنجا جمهوری است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گروه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعت. سوار. سواران. (المعرب). ج، برازیق. (آنندراج) (منتهی الارب). و این فارسی معرب است. ج، برازق. و رجوع به المعرب جوالیقی ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است. رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامۀ ولف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکدۀ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است:
نبیرۀ جهانجوی گرگین منم
همان آتش تیز برزین منم.
فردوسی.
بخاصه این دل بدبخت را بین
که آتشگاه خردادست و برزین.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن برآورم.
خاقانی.
رجوع به آذر برزین مهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد:
به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد
دل من زان زین آتشکدۀ برزین شد.
ابوشکور.
یکی آذری ساخت برزین بنام
که بد با بزرگی و با فر و کام.
فردوسی.
بزرگان از آن کار غمگین شدند
بر آذر پاک برزین شدند.
فردوسی.
بگفت این و نشست آنگاه بر زین
روان شد سوی آتشگاه برزین.
زراتشت بهرام
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مشربه ای که از پوست طلع خرما کنند. (اقرب الموارد). کوزه ای از پوست طلع. (منتهی الارب). آبخوره از پوست شکوفۀ خرما. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
ایلیانیکولایویچ. مستشرق روسی (1818- 1896 میلادی) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 میلادی سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است. قسمت جامعالتواریخ طبع وی متعلق بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیزخان و تاریخ خود چنگیزخان است. رجوع به دایرهالمعارف فارسی و جهانگشای جوینی ج 1 صص 25- 27 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برزش
تصویر برزش
بزرگداشت، تجلیل، پالان نهادن، زین نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزغ
تصویر برزغ
نشاط جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزق
تصویر برزق
پارسی تازی شده برزک برزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزن
تصویر برزن
کوی، کوچه، محله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه
تصویر برزه
شاخ درخت، کشت، زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزخ
تصویر برزخ
باز داشتن میان دو چیز، عالم بین دنیا وآخرت (از مرگ تا قیامت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزج
تصویر برزج
پارسی تازی شده پرزه پرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی
تصویر درزی
پارسی تازی گشته درزی دوزنده دوزنده لباس خیاط
فرهنگ لغت هوشیار
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزی
تصویر بیرزی
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروی
تصویر بروی
حاجب، ابروی، ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ارز مربوط به ارز. یا معامت ارزی. معامله ها و خرید و فروشهایی که در کار اوراق و اسناد بها دار بانکی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزیق
تصویر برزیق
جماعت، گروه مردم سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزین
تصویر برزین
نار، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخی
تصویر برخی
بعضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برزن
تصویر برزن
محله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برزنی
تصویر برزنی
محلی
فرهنگ واژه فارسی سره