جدول جو
جدول جو

معنی برزلیق - جستجوی لغت در جدول جو

برزلیق
(بَ زَ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 542 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآلین
تصویر برآلین
(پسرانه)
نام گیاهی خوشبو است که مصرف طبی دارد (نگارش کردی: بهرزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزویه
تصویر برزویه
(پسرانه)
طبیب مشهور انوشیروان و مترجم کلیله ودمنه از هندی به پهلوی، نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد (نگارش کردی: بهرزویه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باسلیق
تصویر باسلیق
شاهرگ بازو، سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهلیا
تصویر برهلیا
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم
فرهنگ فارسی عمید
(بُ یَ)
طبیب مروزی معاصر انوشیروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانی. وی کتاب ’پنجه تنتره’ را از هند به فرمان این پادشاه به ایران آورد و از زبان هندی به پهلوی درآورد و آن را بنام دو شغال که در حکایت ’شیر و گاو’ آن کتاب آمده است کلیله و دمنه نام نهاد و خود بابی بنام باب برزویۀ طبیب برآن افزود و از نگارش وی و ترجمه ابن المقفع به عربی و از گزارش خواجه بلعمی به پارسی دری و نظم رودکی، کلیله در زبان خرد و بزرگ افتاد و ترجمه های دیگر از آن کردند که از جمله کلیلۀ انشاء ابوالمعالی نصرالله بن عبدالحمیدمنشی است برای بهرامشاه غزنوی. برزویه در آغاز بابی که بر کلیله افزوده است گوید: چنین گوید برزویه مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود و اول نعمتی که ایزدتعالی و تقدس بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم... و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب تحریض نمودند و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم... و پوشیده نماند که علم طب نزدیک خردمندان در تمامی دینها ستوده است... درجمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم... درجمله کار من بدان درجت رسید که به قضاهای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید عمر می گذاشتم که مگر به روزگاری رسم که در آن دلیلی یابم و یاری و معینی بدست آرم تا سفر هندوستان پیش آمد برفتم و در آن دیارهم شرایط بحث و استقصا هرچه تمامتر تقدیم نمودم و بوقت بازگشتن کتابها آوردم که یکی از آن این کتاب کلیله و دمنه است. ’ بازی شطرنج نیز ارمغانیست که برزویه به ایران آورده است. رجوع شود به مقدمۀ کلیله و دمنه و دائره المعارف فارسی و الاعلام زرکلی ج 2 ص 1278
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان افشاریه بخش آوج شهرستان قزوین. این ده در جلگه واقع شده و سردسیری است. و سکنه آن 826تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، بادام، قیسی، و میوه و شغل اهالی زراعت و جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. سکنۀ آن 308 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابومحمد قاسم بن محمد بن یوسف برزالی اشبیلی دمشقی ملقب به علم الدین مورخ و محدث است کتابی در غایت تفصیل در علم حدیث مشتمل بر بیست مجلد و نیز کتابی در تاریخ در پنج مجلد دارد. در اشبیلیه بسال 665 هجری قمری متولد شد و در خلیص (بین الحرمین) بسال 739 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی و شدالازار ص 411 و رجال حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(بْرُ / بُ / بِ رُ مِ)
ماده ایست که از میوۀ آناناس گیرند. (از گیاه شناسی گل گلاب)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی است جزء دهستان میشه باره بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنۀ آن 279 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ هَِلْ)
به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است. (از برهان). رازیانه. (الفاظالادویه). بذرالرازیانج. (اختیارات بدیعی). تخم رازیانه. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به رازیانه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برازق. جمع واژۀ برزیق. گروههای مردم، برکشیده، بالیده. رجوع به افراخته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج). رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است مابین تکریت و موصل، و آنرا بلالیج نیز گویند. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باطلها. (ناظم الاطباء) ، فروشی. قابل سودا. (فرهنگ فارسی معین). فروختنی. قیمتی: من گفتم یا هذا این ناقوس بهایی است گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به بهائی شود، نوعی پارچۀ بغدادی. ظاهراً منسوب به بهاءالدین نامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای 6 گانه بخش مرکزی شهرستان سراب است که از شمال به کوه سبلان از جنوب به دهستان هریس از خاور به دهستان آغمیون از باختر به دهستان ینکجه محدود میباشد،
موقعیت طبیعی: در دامنۀ جنوبی کوه سبلان واقع است و هوای سالم و ییلاقی دارد، آب آن از چشمه سارها و رودهای کوچک محلی که از دامنۀ کوه سبلان سرچشمه میگیرد تأمین میشود ودارای مراتع خرم و فراوان است که محل ییلاق ایلات میباشد و محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و محصول دامی روغن و پشم و پنیر است و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل و جمعیت آن در حدود 16010 نفر است، قراء عمده آن اسفستان، فرگوش، رازلیق (مرکز دهستان) میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ زِ)
یونس یاکوب برزلیوس (1779-1848 میلادی) شیمی دان سوئدی که علامات و فرمولهای شیمیایی را تکمیل کرد. و جدولی از اوزان اتمی تهیه نمود که از لحاظ دقت جالب توجه است. ترکیبات شیمیایی بسیاری را تجزیه و توریوم و سلنیوم و سریوم را کشف کرد. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
گریوه ایست و محل شهر سابق فیروزآباد در خلخال فعلی بدانجا بوده است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 81)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ وَ یْ)
احمد بن یعقوب بن یوسف اصفهانی مکنی به ابوجعفر شاگرد حامض نحوی است. (معجم الادباء ج 4 ص 254).
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
نام حصنی قرب سواحل شام بر قلۀ کوهی بلند که الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در 854 هجری قمری آنرا از دست فرنگان برآورده و فتح کرده است. و رجوع به مراصدالاطلاع شود، ما ادری ای البرساء او ای البراساء هو، ندانم او چه کس است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به براساء شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
معنی لغوی آن پادشاه عظیم است... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی. ج، باسلیقات: و کان من معدات السفن الحربیه عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانه حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گروه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعت. سوار. سواران. (المعرب). ج، برازیق. (آنندراج) (منتهی الارب). و این فارسی معرب است. ج، برازق. و رجوع به المعرب جوالیقی ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زِ)
دهی است از دهستان گلیان بخش شیروان شهرستان قوچان. سکنۀ آن 723 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برزیق
تصویر برزیق
جماعت، گروه مردم سواران
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گلسرخیان جزو دسته بادامیها که در جنگلهای خشک خرم آباد و لرستان وجود دارد. این گیاه نوعی آلوی وحشی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهلیا
تصویر برهلیا
یونانی تازی شده رازیانه از گیاهان دارویی رازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار، سالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزنی
تصویر برزنی
محلی
فرهنگ واژه فارسی سره
از طوایف و تیره های ساکن در شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد شده و خلال گشته
فرهنگ گویش مازندرانی