- برزق
- پارسی تازی شده برزک برزک از گیاهان
معنی برزق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محله
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
بلند قامت، بلند بالا، کنایه از عظمت، پسر سهراب و نوه رستم دستان، نام پسر سهراب پسر رستم زال (نگارش کردی: بهرزو)
درخشان، درخشنده
جماعت، گروه مردم سواران
شاخ درخت، کشت، زراعت
کوی، کوچه، محله
نشاط جوانی
بزرگداشت، تجلیل، پالان نهادن، زین نهادن
باز داشتن میان دو چیز، عالم بین دنیا وآخرت (از مرگ تا قیامت)
پارسی تازی شده پرزه پرز
اسب تیزرو، اسب اصیل
البته وحقیقتاً، براستی، مانند (امام برحق، دین برحق)
ترکی ک برچخ نیزه کوچک از خنجر دورویه سه کشور گرفتنش - وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش (خاقانی)
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد، کنایه از اسب تندرو
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
حائل و فاصله بین دو چیز، عالم بین دنیا و آخرت، از هنگام مرگ تا روز قیامت، کنایه از تشویش، نگرانی، سردرگمی، در علم جغرافیا قطعۀ زمین باریکی میان دو دریا که دو قطعه خشکی وسیع را به یکدیگر متصل می کند
قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه، کوی، محله، شعبه ای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی می کند
بزرک، تخم کتان که از آن روغن می گیرند، دانۀ گیاه کتان
اسب تیزرو، مرکب رسول الله
شاخ درخت
ناز، کرشمه
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند، بریجن
Purgatory
чистилище
Fegefeuer