جدول جو
جدول جو

معنی برخوابگی - جستجوی لغت در جدول جو

برخوابگی
(بَ خوا / خا بَ / بِ)
همخوابگی. مضاجعت، سرد گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، خواب کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) ، همیشه بودن، قیام نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، آسان شدن کار، سوهان کردن آهن را. (منتهی الارب) (آنندراج). بسوهان سائیدن. (تاج المصادر بیهقی). بسهان سائیدن. (المصادر زوزنی) ، برود (یعنی دارو) در چشم کردن. (ازتاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) ، آب ریختن بر نان، برجستن شمشیر و کار نکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بمردن. (منتهی الارب) ، واجب و لازم گشتن آن: بردحقی، واجب و لازم گشتن آن. (منتهی الارب) ، لاغر گردیدن: برد مخه، لاغر گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرخوارگی
تصویر پرخوارگی
پرخواری، پرخوری، شکم پرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخوابه
تصویر برخوابه
تشک، زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی تخت خواب یا زمین می اندازند و بر آن می نشینند یا می خوابند، بستر، توشک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خوا / خا رَ / رِ)
تنگدستی در معاش. (ناظم الاطباء). بدخوراکی. غذای بد خوردن: تعییل، بدخوارگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا رَ / رِ)
شکمخوارگی. شکم پرستی. اکولی. پرخوری. پرخواری. شکموئی. شکم گندگی. گران خواری. گلوبندگی
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
بدخواب شدن. مقابل خوشخوابی: غذای بیش از حد ضرورت موجب بدخوابیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا بَ / بِ)
همخوابه. (برهان). همخوابه که در بر آدمی بخسبد. (از آنندراج). زن. زوجه. همبستر. ضجیع. همفراش. مقوده. منکوحه. عیال، دندان معشوق. عرب دندان معشوق را به برد تشبیه کند بسبب صفا و آبداری، رطوبتی است غلیظ که اندر پلک چشم گرد آید و بفسرد مانند تگرگ و بیشتر بر ظاهر پلک چشم افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
حالت و چگونگی پرخواب
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیخوابی
تصویر بیخوابی
بیداری، خوابیدن نتوانستن، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوابه
تصویر برخوابه
توشک تشک، همخوابه هم بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخوارگی
تصویر پرخوارگی
((پ.ُ خا رَ))
پرخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخوابه
تصویر برخوابه
((بَ خا بِ یا بَ))
توشک، تشک، همخوابه، هم بستر
فرهنگ فارسی معین
جماع، مجامعت، هم بستری، همخوابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد