خلیدن. فرورفتن. فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی: خاری که به من درخلد اندر سفر هند به چون بحضر در کف من دستۀ شب بوی. فرخی. مشط، درخلیدن خار بدست. (از منتهی الارب). رجوع به خلیدن در ردیف خود شود
خلیدن. فرورفتن. فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی: خاری که به من درخلد اندر سفر هند به چون بحضر در کف من دستۀ شب بوی. فرخی. مَشَط، درخلیدن خار بدست. (از منتهی الارب). رجوع به خلیدن در ردیف خود شود