جدول جو
جدول جو

معنی برجهاننده - جستجوی لغت در جدول جو

برجهاننده
(گُ جَ دَ / دِ)
نعت فاعلی است از برجهانیدن. رجوع به برجهانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
کسی که دیگری را از قید و بند و گرفتاری نجات می دهد، رها کننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ جَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از برجهانیدن. رجوع به برجهانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَنْ دَ / دِ)
از مادۀ ریز و بریزه، ریزاننده: مفتّت، بریزانندۀحصاه. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بریزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ رَ)
جهانیدن. باعث برجهیدن گشتن. (ناظم الاطباء). برخیزانیدن. (آنندراج). بجستن داشتن. ایثاب. (المصادر) (منتهی الارب). انزاء. (منتهی الارب). رجوع به جهانیدن شود، برای چه:
ببینم که رومی سواران که اند
سپاهی سپاهند یا برچه اند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رجوع به برجهانیدن و جهاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
جست وخیزکننده. جهنده. رجوع به جهنده شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ نَنْ دَ / دِ)
نجات دهنده. خلاص کننده. (فرهنگ فارسی معین). ناجی. مخلص. مجیر. منجی. (یادداشت مؤلف). آزادی بخشنده. آزادکننده:
رهانندۀ ماست از اژدها
نه کشتن بودرنج او را بها.
فردوسی.
ستایش گرفت آفریننده را
رهاننده از بند تن بنده را.
نظامی.
رسانندۀ ما به خرم بهشت
رهاننده از دوزخ تنگ زشت.
نظامی.
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
سعدی (بوستان).
راستی پیشه گیر ایمن باش
کاو رهانندۀ تو بس باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاننده
تصویر جهاننده
بجست و خیز در آورنده پراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
((رَ نَ دِ))
نجات دهنده، خلاص کننده
فرهنگ فارسی معین