جدول جو
جدول جو

معنی برتاسی - جستجوی لغت در جدول جو

برتاسی
(بَ)
برطاسی منسوب است به برتاس و آن ولایتی است از ترکستان.
رجوع به برتاس شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشتاسب
تصویر بشتاسب
(پسرانه)
گشتاسپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برجاسپ
تصویر برجاسپ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برنایی
تصویر برنایی
جوانی، برای مثال گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴ - ۵۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتاشک
تصویر برتاشک
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، بوماران، فاخور، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستانی
تصویر بستانی
باغبان، مربوط به بستان مثلاً گیاهان بستانی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
کمی. کاهش:
بدو گفت بیژن که این راست است
ز من کار تو پاک برکاست است.
فردوسی.
زآنکه در حسن برافزونی و برکاست نیی
من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ نی ی)
برّکان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گلیم سیاه. رجوع به برکان شود، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بر چهار دست و پا ایستادن. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بر دو زانو افتادن. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ی ی)
منسوب است به برزاط از قراء بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابومحمد قاسم بن محمد بن یوسف برزالی اشبیلی دمشقی ملقب به علم الدین مورخ و محدث است کتابی در غایت تفصیل در علم حدیث مشتمل بر بیست مجلد و نیز کتابی در تاریخ در پنج مجلد دارد. در اشبیلیه بسال 665 هجری قمری متولد شد و در خلیص (بین الحرمین) بسال 739 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی و شدالازار ص 411 و رجال حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برداشتن. برداریدن. و چون به کلمات دیگر پیوندد معنی حاصل مصدری از مجموع برآید چنانکه در ترکیبات ذیل:
- باربرداری. بهره برداری. پسه برداری. خاک برداری. شن برداری. عکس برداری. کلاه برداری. گودبرداری. نقشه برداری. و رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بردان که قریه ای است از قراء بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
لغت عجمی است و آنرا بسریانی عبروس و بیونانی اسقوالس نامند نباتی است پرشاخ و شاخه ها مثل کمان کج و خمیده و گلش سفیدو ثمرش مثل زیتون و طعم او تند و بیخش سپیداست و پوست بیخ او با زردی. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تسلط. مهارت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافلی و نادانی. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). پرناسی. فرناسی. و رجوع به برناس و پرناسی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
منسوب به برطاس.
- روباه برطاسی، روباه منسوب به سرزمین برطاس:
ای شیر فلک روبه برطاسی تو.
سوزنی.
، شکوفه یا غنچۀ ناشکفته. ج، براعیم. (منتهی الارب) (آنندراج). شکوفۀ درخت پیش از آنکه بازشکفد. (مهذب الاسماء). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
نام شبه جزیره ای است در مغرب فرانسه. (ناظم الاطباء). شبه جزیره ایست بین دریای مانش در شمال و خلیج بیسکی در جنوب و حالیه به پنج ولایت منقسم است سواحلش نامنظم و سنگی و دارای بندرگاههای طبیعی و جزایر متعدد و قسمت داخلی آن پست و بلند است. شغل عمده اهالی زراعت و ماهیگیری است. شهرهای مهمش بجز رن پایتخت تاریخی آن همه بندر است. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برطاس. نام ولایتی است از ترکستان و در آنجا پوستین خوب میباشد و آن از پوست روباه آنجاست در نهایت پاکیزگی و لطافت و آن پوستین را نیز برتاس میگویند. (آنندراج) (برهان). رجوع به برطاس شود:
ای شیر فلک روبه برتاسی تو
جمشید ملک غلام نحاسی تو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از مبارزان و دلیران. (برهان). بقول نظامی در داستان اسکندر و روس نام پهلوانی بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به برطاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بمباسی
تصویر بمباسی
گروهی از سیاهان جنوب ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاخی
تصویر بستاخی
گستاخی، بی پروائی، جسارت، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماسی
تصویر ارتماسی
غسل ارتماسی، فرو رفتن در آب کریا جاری به قصد غسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستی
تصویر براستی
حقاً، الحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناهی
تصویر برناهی
جوانی، شباب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
کمی، کاهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتاشک
تصویر برتاشک
بو مادران بوی مادران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتراسک
تصویر برتراسک
بو مادران بوی مادران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاست
تصویر برخاست
قیام، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
((بَ))
کاستی، کمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتماسی
تصویر ارتماسی
منسوب به ارتماس
غسل ارتماسی: فرو رفتن در آب کر یا جاری به قصد غسل، نوعی از غسل که در آن تمام تن و سر را به نیت غسل یکباره در آب فرو برند، مقابل غسل ترتیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برپایی
تصویر برپایی
تشکیل، ایجاد، استقرار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براستی
تصویر براستی
در حقیقت، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره