جدول جو
جدول جو

معنی بربریه - جستجوی لغت در جدول جو

بربریه(مُ زَ نَ / نِ کَ دَ)
مأخوذ از تازی. منسوب به بربر. (ناظم الاطباء). توحش. وحشیگری. رجوع به بربریت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بربری
تصویر بربری
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است
نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ)
امبرباریس. انبرباریس. زرشک. (از یادداشت بخط مؤلف). نام درختی است یا میوۀ آن. (آنندراج). مأخوذ از ترکی. میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ رَ)
کسی که صداهای بسیار کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ رَ)
آوازی که در خواندن گوسفند نمایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
منسوب به بربر:
ببین تا بهنگام کین گستری
چه خون راندم از زنگی و بربری.
نظامی.
حبش بریمین بربری بریسار
بقلب اندرون زنگی دیوسار.
نظامی.
رجوع به بربر شود.
- پلنگ بربری، پلنگ وحشی:
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری.
عنصری.
چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد
روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری.
خاقانی.
- جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند:
ز یاقوت و از تاج و انگشتری
ز دیبا و از جامۀ بربری.
فردوسی.
- خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم).
- لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
توحش. وحشیگری. بربریه. فاقد تمدن بودن. غیر متمدن بودن. رجوع به بربر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ رَ)
جزیرۀ بربره، نام شهری است بر ساحل شرقی افریقیه نزدیک زیلع. (از ابن بطوطه). بلادی است بین حبشه و زنج و یمن در ساحل دریای یمن و دریای زنج و مردم آن سخت سیاهند و خود دارای زبانی هستند که دیگران آنرا نمی فهمند. زندگانی آنان از شکار حیوانات وحشی تأمین میشود و در بلاد آنان حیوانات وحشی عجیبی یافته میشود که درجاهای دیگر نیست از جمله زرافه و ببر و کرگدن و پلنگ و فیل و جز اینها و گاه در سواحل آنان عنبر یافته میشود. برای تفصیل بیشتر رجوع به معجم البلدان شود، ریحان کوهی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
توحش، وحشیگری، غیرمتمدن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ بَ))
نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویه معمولاً شیاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
((بَ بَ یَّ))
توحش، وحشیگری
فرهنگ فارسی معین
بی فرهنگی، توحش، نافرهیختگی، وحشیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
الهمجيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
Barbarism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
野蛮行为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
بربریت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
варварство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
Barbarei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
варварство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarzyństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
جنایت، بی رحمی، بربریّت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
ushenzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
বর্বরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
야만성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
野蛮
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
बर्बरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
kebiadaban
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
ความป่าเถื่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarij
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
ברבריות
دیکشنری فارسی به عبری