امبرباریس. انبرباریس. زرشک. (از یادداشت بخط مؤلف). نام درختی است یا میوۀ آن. (آنندراج). مأخوذ از ترکی. میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء)
امبرباریس. انبرباریس. زرشک. (از یادداشت بخط مؤلف). نام درختی است یا میوۀ آن. (آنندراج). مأخوذ از ترکی. میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء)
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زرک، اترار، زارج، سرشک، امبرباریس، زراک، انبرباریس، دارشک، زراج
زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زِرِک، اَترار، زارِج، سِرِشک، اَمبَرباریس، زَراک، اَنبَرباریس، دارِشک، زَراج
منسوب به بربر: ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری. نظامی. حبش بریمین بربری بریسار بقلب اندرون زنگی دیوسار. نظامی. رجوع به بربر شود. - پلنگ بربری، پلنگ وحشی: آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری. عنصری. چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری. خاقانی. - جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند: ز یاقوت و از تاج و انگشتری ز دیبا و از جامۀ بربری. فردوسی. - خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم). - لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.
منسوب به بربر: ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری. نظامی. حبش بریمین بربری بریسار بقلب اندرون زنگی دیوسار. نظامی. رجوع به بربر شود. - پلنگ بربری، پلنگ وحشی: آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری. عنصری. چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری. خاقانی. - جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند: ز یاقوت و از تاج و انگشتری ز دیبا و از جامۀ بربری. فردوسی. - خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم). - لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.