- براه
- قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
معنی براه - جستجوی لغت در جدول جو
- براه
- به جا، مناسب، نیکو،
برای مثال کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری - مجمع الفرس - براه)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هندی تازی شده از برهمن کستی بندان جمع برهمن برهمنان براهمه
کانال، مسیل
راهگذر آب مجرای آب گذرگاه آب راه آب
موضوع، مورد
فیش، ورق، صفحه
غلام، کنیز، اسیر
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
آفریدگان، آفریده، خلق
روزگار، زمان
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
جمع بکا، مویه ها
آنکه راه را گم کرده باشد منحرف از راه گمراه، بی انصاف، آنکه کارهای ناشایسته کند، خواننده ای که خارج از مقام خواند، بیراهه
آغاز سپید مویی
آبگیر، تالاب
درخشان، درخشنده
قاعده و قانون
اندک، آبتک کمینه فرو نشست آب در رود یا تالاب
جمع برصه، دیو جاها ریگستان ها
برازندگی وزیبائی، آراستگی
خرده های آهن
یخچال
اعمال نیک و خیرات
پاک، بیزار
شاخ درخت، کشت، زراعت
جمع بار نیکو کاران صالحان
بنده زر خرید
پاره وحصه و بهره
بواسطه، بعلت، جهت