- براندودن
- مالیدن
معنی براندودن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیاد کردن، افزایش دادن، افزونی دادن
نشان دادن، وانمود کردن
زراندوده، ویژگی فلزی که با لایه ای از طلا پوشانده شده، زرنگار
مالیدن چیزی روی چیز دیگر
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
با گل مسدود کردن، سخت بستن (چنانکه در را) : در خلق را گل براندوده ام درین در بدین دولت آسوده ام. (نظامی)