جدول جو
جدول جو

معنی براندودن - جستجوی لغت در جدول جو

براندودن
مالیدن
تصویری از براندودن
تصویر براندودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برافزودن
تصویر برافزودن
زیاد کردن، افزایش دادن، افزونی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانمودن
تصویر فرانمودن
نشان دادن، وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانمودن
تصویر فرانمودن
((فَ نُ یا نِ دَ))
آشکار کردن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراندود
تصویر زراندود
((زَ. اَ))
هر چیز آمیخته شده با طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراندود
تصویر زراندود
زراندوده، ویژگی فلزی که با لایه ای از طلا پوشانده شده، زرنگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندودن
تصویر اندودن
مالیدن چیزی روی چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندودن
تصویر اندودن
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندودن
تصویر اندودن
((اَ دَ))
آلودن، آب دادن فلزات، شیره و روغن مالیدن
فرهنگ فارسی معین
با گل مسدود کردن، سخت بستن (چنانکه در را) : در خلق را گل براندوده ام درین در بدین دولت آسوده ام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار