برآسودن. آرام و قرار گرفتن: مگر زو برآساید این بوم و بر بفّر تو ای مرد پیروزگر. فردوسی. اگر پیل تن را بچنگ آوری زمانه برآساید از داوری. فردوسی. چو آراید او تاج و تخت مهان برآساید از رنج و سختی جهان. فردوسی. لختی از رنج ره برآسایم چون رسد حکم شاه بازآیم. نظامی. چو زین گرمی برآسائیم یک چند مرا شکر مبارک شاه را قند. نظامی. چو گرگان پسندند برهم گزند برآساید اندر میان گوسفند. سعدی. روان تشنه برآساید از کنار فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم. سعدی. گر آوازم دهی من مرده در گور برآساید روان دردمندم. سعدی. شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یک دم برآسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. رجوع به آساییدن و آسودن و برآسودن شود
برآسودن. آرام و قرار گرفتن: مگر زو برآساید این بوم و بر بفّر تو ای مرد پیروزگر. فردوسی. اگر پیل تن را بچنگ آوری زمانه برآساید از داوری. فردوسی. چو آراید او تاج و تخت مهان برآساید از رنج و سختی جهان. فردوسی. لختی از رنج ره برآسایم چون رسد حکم شاه بازآیم. نظامی. چو زین گرمی برآسائیم یک چند مرا شکر مبارک شاه را قند. نظامی. چو گرگان پسندند برهم گزند برآساید اندر میان گوسفند. سعدی. روان تشنه برآساید از کنار فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم. سعدی. گر آوازم دهی من مرده در گور برآساید روان دردمندم. سعدی. شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یک دم برآسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. رجوع به آساییدن و آسودن و برآسودن شود
بالا کردن آستین و پاچۀ تنبان. (برهان). بالا زدن آستین و پاچۀ تنبان از جهت ساختن کاری. (آنندراج). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچۀ تنبان برای شتاب رفتن. (غیاث). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه: چو شیرینیش از بخت مساعد شده ساقی و برمالیده ساعد. آصف خان جعفر (از آنندراج). چون آمدی به دیر گناه کبیره کن برمال دست و ساعد و انگور شیره کن. سنجر کاشی (از آنندراج). - ساق برمالیده، ساق بالازده: چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید. میرزا صائب (از آنندراج).
بالا کردن آستین و پاچۀ تنبان. (برهان). بالا زدن آستین و پاچۀ تنبان از جهت ساختن کاری. (آنندراج). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچۀ تنبان برای شتاب رفتن. (غیاث). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه: چو شیرینیش از بخت مساعد شده ساقی و برمالیده ساعد. آصف خان جعفر (از آنندراج). چون آمدی به دیر گناه کبیره کن برمال دست و ساعد و انگور شیره کن. سنجر کاشی (از آنندراج). - ساق برمالیده، ساق بالازده: چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید. میرزا صائب (از آنندراج).
آماسیدن. تورم. تهبج. ورم کردن. باد کردن. تحدر. انتفاخ. (زوزنی). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخت شود. - آماهیدن پی دست چاروا، انتشار. - آماهیدن جراحت، بغی. - آماهیدن مرده، اجفیظاظ. و رجوع به برآماهیدن شود
آماسیدن. تورم. تهبج. ورم کردن. باد کردن. تَحدر. انتفاخ. (زوزنی). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخت شود. - آماهیدن پی دست چاروا، انتشار. - آماهیدن جراحت، بغی. - آماهیدن مرده، اجفیظاظ. و رجوع به برآماهیدن شود
برانگیختن. (آنندراج) (برهان). نزغ. (منتهی الارب). اغراء. (ترجمان القرآن). برغلانیدن نیز گفته اند. (آنندراج). اغراء و تحریض. (المصادر زوزنی) (آنندراج) (ترجمان القرآن). تحریض کردن شخصی را بر چیزی و کاری. (برهان). تحریش. (المصادر زوزنی). تضریه. اضراء. (تاج المصادر بیهقی) : من ز آغالشت نترسم هیچ ور بمن شیر رابرآغالی. فرالاوی. نصر سیار بفرمود تا سر کرمانی برداشتند و بسوی مروان فرستاد و ابومسلم یاران خویش را برآغالید و هر دو سپاه بیکدیگر فراز شدند. (ترجمه طبری بلعمی). تو لشکر برآغال بر لشکرش ز انبوه ما خیره گردد سرش. فردوسی. می خواه و طرب جوی و ز بهر طرب خویش می را سببی ساز و براندیش و برآغال. فرخی
برانگیختن. (آنندراج) (برهان). نزغ. (منتهی الارب). اغراء. (ترجمان القرآن). برغلانیدن نیز گفته اند. (آنندراج). اغراء و تحریض. (المصادر زوزنی) (آنندراج) (ترجمان القرآن). تحریض کردن شخصی را بر چیزی و کاری. (برهان). تحریش. (المصادر زوزنی). تضریه. اضراء. (تاج المصادر بیهقی) : من ز آغالشت نترسم هیچ ور بمن شیر رابرآغالی. فرالاوی. نصر سیار بفرمود تا سر کرمانی برداشتند و بسوی مروان فرستاد و ابومسلم یاران خویش را برآغالید و هر دو سپاه بیکدیگر فراز شدند. (ترجمه طبری بلعمی). تو لشکر برآغال بر لشکرش ز انبوه ما خیره گردد سرش. فردوسی. می خواه و طرب جوی و ز بهر طرب خویش می را سببی ساز و براندیش و برآغال. فرخی
آماسیدن. تورم. (المصادر زوزنی). انتفاخ. منتفخ گردیدن. احطوطاء. (یادداشت مؤلف). ورم کردن. (تاج المصادر بیهقی) : می خورم تا چو نار بشکافم می خورم تا چو خی برآماسم. ابوشکور. بقول ماه دی آبی که ساکن باشد و لاغر نیاساید شب و روز و برآماسد چو سندانها. ناصرخسرو. برطمه، برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب). رجوع به آماسیدن شود
آماسیدن. تورم. (المصادر زوزنی). انتفاخ. منتفخ گردیدن. احطوطاء. (یادداشت مؤلف). ورم کردن. (تاج المصادر بیهقی) : می خورم تا چو نار بشکافم می خورم تا چو خی برآماسم. ابوشکور. بقول ماه دی آبی که ساکن باشد و لاغر نیاساید شب و روز و برآماسد چو سندانها. ناصرخسرو. برطمه، برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب). رجوع به آماسیدن شود