جدول جو
جدول جو

معنی آماهیدن

آماهیدن((دَ))
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن، آماسانیدن
تصویری از آماهیدن
تصویر آماهیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آماهیدن

آماهیدن

آماهیدن
آماسیدن، باد کردن عضوی از بدن، ورم کردن، آماس کردن
آماهیدن
فرهنگ فارسی عمید

آماهیدن

آماهیدن
آماسیدن. تورم. تهبج. ورم کردن. باد کردن. تَحدر. انتفاخ. (زوزنی). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخت شود.
- آماهیدن پی دست چاروا، انتشار.
- آماهیدن جراحت، بغی.
- آماهیدن مرده، اجفیظاظ.
و رجوع به برآماهیدن شود
لغت نامه دهخدا