پریدن: ای باز هوات برپریده از دام زمانه چون کبوتر. ناصرخسرو. خرد پر جانست اگر نشکنیش بدو جانت زین ژرف چه برپرد. ناصرخسرو. خواست که برپرد خویشتن در قید دید می طپید و می غلتید، سود نمیداشت. (سندبادنامه). از حجلۀ عرش برپریدی هفتاد حجاب را دریدی. نظامی. دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه برپرند از آشیانها. نظامی. برگوهر خویش بشکن این درج برپر چو کبوتران ازین برج. نظامی. اگر برپری چون ملک ز آستان بدامن در آویزدت بدگمان. سعدی. - جان از تن برپریدن و جان ز تن برپریدن، مردن. جان دادن: چو ماهوی سوری سپه را بدید تو گفتی که جانش ز تن برپرید. نظامی. رجوع به پریدن شود
پریدن: ای باز هوات برپریده از دام زمانه چون کبوتر. ناصرخسرو. خرد پر جانست اگر نشکنیش بدو جانت زین ژرف چه برپرد. ناصرخسرو. خواست که برپرد خویشتن در قید دید می طپید و می غلتید، سود نمیداشت. (سندبادنامه). از حجلۀ عرش برپریدی هفتاد حجاب را دریدی. نظامی. دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه برپرند از آشیانها. نظامی. برگوهر خویش بشکن این درج برپر چو کبوتران ازین برج. نظامی. اگر برپری چون ملک ز آستان بدامن در آویزدت بدگمان. سعدی. - جان از تن برپریدن و جان ز تن برپریدن، مردن. جان دادن: چو ماهوی سوری سپه را بدید تو گفتی که جانش ز تن برپرید. نظامی. رجوع به پریدن شود
برآوردن: فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس. منوچهری. همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ. اسدی (لغت نامه). بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی برآوریده بباغ. نظامی. رجوع به برآوردن و آوریدن و آوردن شود
برآوردن: فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس. منوچهری. همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ. اسدی (لغت نامه). بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی برآوریده بباغ. نظامی. رجوع به برآوردن و آوریدن و آوردن شود
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد