جدول جو
جدول جو

معنی بذیمه - جستجوی لغت در جدول جو

بذیمه(بَ مَ)
خردمندی که در خشم از جا نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه در غیر مورد غضب غضبناک نشود. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهیمه
تصویر بهیمه
حیوان چهارپا، از قبیل گاو، گوسفند، اسب، شتر و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
قراردادی که طی آن شخص هر گونه خطر، زیان و خسارتی را که ممکن است به جان یا مال او وارد شود، با پرداخت حق معینی به عهدۀ شرکت ها یا بنگاه های مخصوص این کار می گذارد که هرگاه آن خطر یا خسارت به او رسید بیمه کننده غرامت آن را بدهد، شرکت بیمه گر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ مَ)
ابن یربوع بن غیظبن مره
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
هدیۀ خانه کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هدیۀ خانه کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج، وذائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وذیمهالکلب، قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
زن مست. (منتهی الارب). مؤنث خذیم
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
مؤنث بذی ٔ. زن بد و زشت گفتار. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). مؤنث بذّی. زن ناسزاگوی. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ذی ذَ / ذِ)
غلبه.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
چهارپایه اگرچه آبی باشد یا هر جاندار بی تمیز. ج، بهائم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ستور و هرچهارپایی از حیوان بری و بحری. (بحر الجواهر). چهارپای. ج، بهائم. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). چهارپا اگرچه آبی باشد و یا هر جاندار بی تمیز. ج، بهائم. (ناظم الاطباء) : و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهمیۀ مصری ننشستی. (فارسنامه ابن بلخی ص 117).
نسبت دارند تا قیامت
ایشان ز بهیمه من ز انسان.
خاقانی.
خون بهیمه ریخته هر میزبان بشرط
تو خون نفس ریخته ومیزبان شده.
خاقانی.
آدمی بحیلت مرغ را از هوا درآرد و ماهی را از قعر دریا برآرد و بهیمۀ توسن وحشی را الوف و مرتاض گرداند. (سندبادنامه).
هرچه زیر چرخ هستند امهات
از جماد و از بهیمه وز نبات.
مولوی.
دل می برد بدعوی فریاد شوق سعدی
الا بهیمه ای را کز دل خبر نباشد.
سعدی.
آری بر بهیمه چه سنبل چه سنبله.
ابن یمین.
- بهیمه طبع، آنکه همتش صرف خورد و خواب باشد. (انجمن آرا).
- بهیمه وار، بهیمه طبع، بهیمه صفت،بمانند حیوان:
چه درختهای طوبی بنشانده آدمی را
تو بهیمه وارالفت به همین گیاه داری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
بشمه. بشم. چرم نادباغت داده. (آنندراج). پوست دباغی نشده. (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجه ای است از بشمه. رجوع به بشمه شود، تملق. تبصبص، چشم باز کردن سگ بچۀ نوزاد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بگوشۀ چشم نگریستن. زیر چشمی نگاه کردن. (دزی ج 1 ص 91) ، چشمک زدن به کسی. به او اشاره کردن. علامت دادن. (دزی ج 1 ص 91) ، شتافتن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برآوردن زمین آنچه را که اول برمی آورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ مَ)
نام موضعی است به نجد و بدانجا یکی از جنگهای عرب روی داده است. (مراصد الاطلاع ص 130)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهیمه
تصویر بهیمه
حیوان چهار پا
فرهنگ لغت هوشیار
ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذیمه
تصویر عذیمه
نکوهش، گزید گی، خایید گی، کویک با خرمای بی هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذیمه
تصویر غذیمه
چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیمه
تصویر قذیمه
بخشیده وا گذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیمه
تصویر بهیمه
((بَ مِ))
چهارپا، جمع بهایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
((مِ))
عقدی است که به موجب آن یک طرف (بیمه گر) تعهد می کند در ازای پرداخت وجه (حق بیمه) از طرف دیگر (بیمه گذار) در صورت وقوع حادثه خسارت وارده بر او را جبران کند و انواع مختلف دارد، آتش سوزی، اتومبیل، از کار افتادگی، حوادث، عمر، اتکایی، بیکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
آسورانس
فرهنگ واژه فارسی سره
جانور، چهارپا، حیوان، ستور
متضاد: آدم، انسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
Insurance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
assurance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برتیمبه، بتیم
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
seguro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
asuransi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
การประกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
verzekering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
страхування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
assicurazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
seguro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
保险
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
ubezpieczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
Versicherung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
страхование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
बीमा
دیکشنری فارسی به هندی