چهارپایه اگرچه آبی باشد یا هر جاندار بی تمیز. ج، بهائم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ستور و هرچهارپایی از حیوان بری و بحری. (بحر الجواهر). چهارپای. ج، بهائم. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). چهارپا اگرچه آبی باشد و یا هر جاندار بی تمیز. ج، بهائم. (ناظم الاطباء) : و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهمیۀ مصری ننشستی. (فارسنامه ابن بلخی ص 117). نسبت دارند تا قیامت ایشان ز بهیمه من ز انسان. خاقانی. خون بهیمه ریخته هر میزبان بشرط تو خون نفس ریخته ومیزبان شده. خاقانی. آدمی بحیلت مرغ را از هوا درآرد و ماهی را از قعر دریا برآرد و بهیمۀ توسن وحشی را الوف و مرتاض گرداند. (سندبادنامه). هرچه زیر چرخ هستند امهات از جماد و از بهیمه وز نبات. مولوی. دل می برد بدعوی فریاد شوق سعدی الا بهیمه ای را کز دل خبر نباشد. سعدی. آری بر بهیمه چه سنبل چه سنبله. ابن یمین. - بهیمه طبع، آنکه همتش صرف خورد و خواب باشد. (انجمن آرا). - بهیمه وار، بهیمه طبع، بهیمه صفت،بمانند حیوان: چه درختهای طوبی بنشانده آدمی را تو بهیمه وارالفت به همین گیاه داری. سعدی