جدول جو
جدول جو

معنی بذله - جستجوی لغت در جدول جو

بذله
بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه باد روزه سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
بذله
سخن نغز و فرح آور، لطیفه، شوخی
تصویری از بذله
تصویر بذله
فرهنگ فارسی عمید
بذله
((بَ لِ))
شوخی، لطیفه
تصویری از بذله
تصویر بذله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جمع ذلیل، نرم دلان، خواران خوارشدگان، جمع ذلیل ذلیل شدگان خوار شدگان خواران،جمع ذلول نرم شوندگان نرم دن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعله
تصویر بعله
بد پوش زن بله بلی آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسله
تصویر بسله
دانه ایست مابین ماش و عدس ملک خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطله
تصویر بطله
زن دلیر وشجاع ودلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغله
تصویر بغله
قاطر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
منشور پادشاهان، قباله خانه و باغ و مانند آن. پیکانی که مانند بیل سازند، پاروی کشتیبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخله
تصویر بخله
خرفه بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببله
تصویر ببله
سلم، کیکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبله
تصویر ذبله
پشکل، باد گرم پژمردگی از تشنگی یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهله
تصویر بهله
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقله
تصویر بقله
مؤنث واژۀ بقل، سبزی، تره بار، دانه، میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسله
تصویر بسله
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذله
تصویر عذله
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مذله در فارسی مونث مذل بنگرید به مذل مذلت در فارسی: خواری پستی مونث مذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذله
تصویر اذله
((اَ ذِ لِّ))
جمع ذلیل، ذلیل شدگان، مفرد ذلول، نرم دلان
فرهنگ فارسی معین
((لِ))
اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود، نمایش توأم با موسیقی و رقص
فرهنگ فارسی معین
((بَ لِ))
دستکش چرمی که میرشکاران برای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیله
تصویر بیله
((لِ))
پیکانی که مانند بیل می ساختند، پارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باله
تصویر باله
بال، بال کوچک،
در علم زیست شناسی اندام ها یا پره های بدن ماهی که به کمک آن ها شنا می کند
رقص یک نفری یا دسته جمعی همراه با موسیقی و لباس مخصوص که معنی و مفهوم یا داستان یا سرگذشتی را بدون تکلم و فقط به وسیلۀ ژست ها و حرکات خود ادا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخله
تصویر بخله
تخم خرفه، خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد
تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذله
تصویر اذله
پست ها، خوار ها، جمع واژۀ ذلیل، رام ها، مطیع ها، جمع واژۀ ذلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
ابله، بی خرد، نابخرد، نادان، کودن، ساده لوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشاد، اعطا، عتق، احسان، صفد، سماحت، بغیاز، داشات، جود، منحت، جدوا، داد و دهش، برمغاز، فغیاز، داشن، دهشت، عطیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذل
تصویر بذل
((بَ))
بخشیدن، دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بله
تصویر بله
((بَ لِ))
آری، بلی
فرهنگ فارسی معین