جدول جو
جدول جو

معنی بدیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

بدیٔ
(بَ)
آفریده و مخلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخلوق. (شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدیل
تصویر بدیل
عوض، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بکیئه. ناقه بکی ٔ، و ناقه بکیئه، ماده شتر کم شیر. ج، بکاء و بکایا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از نامهای باری تعالی. (ناظم الاطباء). از اسماء باری تعالی است و معنی آن مبدع است زیرا که حضرت او بدیع است در نفس خود و برای او مثلی نیست. (از اقرب الموارد). نوآفرینندۀ آسمانها و زمینها. (مهذب الاسماء) :
بدیعی که شخص آفریند ز گل
روان و خرد بخشد و هوش و دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهر. (غیاث اللغات). پدید. رجوع به پدید شود، بدون فکر و یادآوری و تأمل و اندیشه. (ناظم الاطباء) ، آشکار و پیدا و ظاهر و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن. آشکار. واضح. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح منطق) چیزی که بخودی خود ظاهر و هویدا باشد. (از ناظم الاطباء). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج بتفکر نباشد. تصدیق بدیهی چون کل اعظم از جزء است. یا دو نقیض نه اجتماع می کنند و نه ارتفاع. مقابل نظری. (یادداشت مؤلف). چیزی که علم آن موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحدنصف اثنین است. (از غیاث اللغات). ضروری مقابل نظری. مقدمات اولیه، و آن چیزی است که تصور دو طرف آن کافی است و نسبت در جزم عقل به اوست. بعبارت دیگر آنچه را که عقل مقتضی بداند در موقع تصور دو طرف و نسبت هم محتاج به استعانت غیر نباشد و این معنی از معنی قبل اخص است بواسطۀ آنکه شامل تصور نیست و نیز بواسطه آن که شامل حسیات و تجربیات و غیر آن نیست. آنچه عقل به مجرد توجه به آن بدون استعانت بحس خواه تصور وخواه تصدیق اثبات کند و این معنی نیز از معنی قبل اخص است زیرا شامل تصور و تصدیق هم هست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه نزد عقل در بادی نظر مورد قبول باشد. تصور یا تصدیقی که حصول آنها متوقف بر کسب و استدلال نباشد بدیهیات بر شش قسمند: اولیات. فطریات. مشاهدات. متواترات. حدسیات. تجربیات. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مبانی فلسفۀ تألیف سیاسی 260 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هر آنچه از کاه و پنبه و پشم و جز آن پر کرده در زیر زین و پالان نهند تا پشت ستور ریش نگردد. (ناظم الاطباء). بداد زین. (از منتهی الارب). ج، بدائد و ابدّه. و رجوع به بداد شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هلیله. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). هلیلج. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 155). و آن چیزی است به اندام بیضۀ مرغ و آن را در شیرۀ قند پرورده کنند و خورند و در مؤید الفضلاء بلیله نوشته بودند و آن دوایی است قابض. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرد بد و زشت گفتار و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحش گو. ج، ابذیاء. (از معجم متن اللغه). بدزبان. دهان دریده. فاحش اللسان. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام خاقانی شروانی. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) :
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سست رو. ج، بطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کننده و آهسته. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام) (از مهذب الاسماء). آهسته و سست و کند. (ناظم الاطباء). مقابل تند و سریع:...طایفۀ حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن بطی ٔ است یعنی درنگ بسیار میکند. (گلستان).
- بطی ءالانتقال، دیرفهم. کندفهم. دیریاب. کم هوش. کودن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). دیریافت. مقابل سریعالانتقال.
- بطی ءالانزال، دیرانزال.
- بطی ٔ الانهضام، بطی ءالهضم، دیرگوار. ثقیل. سنگین. ناگوار. دژگوارد. بدگوار.
- بطی ءالحرکه، کسی که به آرامی حرکت کند. (ناظم الاطباء). آنکه به آهستگی حرکت نماید. (آنندراج).
- بطی ءالسیر، کندرو. گران رفتار. گران رو. مقابل سریعالسیر. تندرو.
- بطی ءالعمل، کندکار.
- بطی ءالهضم، دیرهضم. رجوع به بطی ءالانهضام شود.
- بطی ٔ شدن، کند شدن. (ناظم الاطباء). آهسته شدن. مقابل تند شدن. سریع گشتن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ردی ّ. تباه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مطیّخ. (منتهی الارب). خبیث. (یادداشت مؤلف) ، هیچکاره. ج، اردئاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
فلان ٌ صاغرٌ صدی ٌٔ، یعنی او را ننگ و ناکسی لازم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِءْ)
بیمار. علیل. دردمند، بیمارکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
آرمیدن. (منتهی الارب). هدء (ه / ه د ء) ، هداءه. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دِءْ)
کمان رستم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوس قزح. (اقرب الموارد) (المنجد). آژفنداک. (ناظم الاطباء) ، سرخی ابر وقت طلوع و غروب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دایرۀ آفتاب و هالۀ ماه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کوماج بر خاکستر نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوشت بر آتش افکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت در آتش فروکرده. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نو بیرون آورنده. (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج). نوکننده. (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
نام چند تن صحابی و چند تن محدث است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به الاصابه و امتاع الاسماع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدل چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدل. عوض. ج، ابدال و بدلاء. یقال: ’هذا بدیل ماله عدیل’. (از اقرب الموارد). خلف از چیزی یا کسی. آنکه تواند بجای دیگری بود. (یادداشت مؤلف) :
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.
فرخی.
در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ
هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
فرخی.
از جهان علم و دین بری وین جا
حکمت و پند ماند از تو بدیل.
ناصرخسرو.
ور جز در تست بوسه جایم
پس من نه بدیل بوالعلایم.
خاقانی.
بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بی بدیل است.
سعدی (طیبات).
- بدیل یافتن، عوض یافتن. چیزی را بجای چیز دیگر بدست آوردن:
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب.
رودکی (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ص 969)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِءْ)
کار نو و بدیع آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آفرینندۀ نخست بار. (السامی) (مهذب الاسماء). آفریننده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
به این. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). به این: بدین صفت. بدین شکل. (فرهنگ فارسی معین) :
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی.
رودکی.
یارب چو آفریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید.
شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بردادار بدروشنان را.
دقیقی.
بدین سالیان چهارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد.
فردوسی.
و دیگر زبانی بدین راستی
بگفتار نیکو بیاراستی.
فردوسی.
مثل من بود بدین اندر
مثل زوفرین و ازهر خر.
عنصری.
ببر آورد بخت پوده درخت
من بدین شادم و توشادی سخت.
عنصری.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و ازکوس و چتر و عماری.
زینبی.
زمانی بدین داس گردم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.
اسدی.
و رجوع به ’این’ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
ظرف شراب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بِ یِ)
آرزومندی. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ رشیدی). در برهان بمعنی آرزومندی آورده و غلط است بویه را بدیه خوانده و او را دال پنداشته. (انجمن آرا ص 81). ظاهراً مصحف بویه است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بویه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب). بیزار. (دهار). بی جرم. (نصاب). خلو. طلق. (منتهی الارب). ج، بریئون، برآء، براء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، براء، براء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اًننی بری ٔ مما تشرکون. (قرآن 19/6 و 78). انّی بری ٌٔ ممّا تشرکون. (قرآن 54/11) ، من بیزارم از آنچه شرک می آورید. اًنی بری ٔ منکم. (قرآن 48/8) ، من از شما بیزارم. اًن اﷲ بری ٔ من المشرکین. (قرآن 3/9) ، همانا خداوند از مشرکان بیزار است. أنا بری ٔ مماتعملون. (قرآن 41/10، 216/26) ، من از آنچه انجام میدهید بیزارم. و رجوع به سورۀ 4 (النساء) آیۀ 112 وسورۀ 11 (هود) آیۀ 35، و سورۀ 59 (الحشر) آیۀ 16 از قرآن کریم شود. بری. و رجوع به بری شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ دِءْ)
یکی از اسماء باری تعالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامی ازنامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدیء
تصویر بدیء
آغاز، آفریده، کارنو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیخ
تصویر بدیخ
والا پایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
بدل چیزی، عوض، هر چیزی به جای دیگری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدین
تصویر بدین
تناور تنومند به این: بدین صفت بدین شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
((بَ))
نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
((بَ))
عوض، جانشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
همتا
فرهنگ واژه فارسی سره
اهل اله، سالک، صالح، عارف، جانشین، عوض، جایگزین، انتخاب، گزینه، شق
فرهنگ واژه مترادف متضاد