جدول جو
جدول جو

معنی بدیسه - جستجوی لغت در جدول جو

بدیسه
(بَ سَ / سِ)
چرم و چوبی باشد مدور که در گلوی دوک کنند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلیسه
تصویر بلیسه
(دخترانه)
لهیب، شراره (نگارش کردی: بسه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدیسه
تصویر قدیسه
(دخترانه)
مؤنث قدیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدیسه
تصویر مدیسه
(دخترانه)
نام روستایی در استان اصفهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدیهه
تصویر بدیهه
بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن، در علوم ادبی شعر و سخنی که بدون تامل گفته شود، زودانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیسه
تصویر قدیسه
مؤنث واژۀ قدیس، پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیعه
تصویر بدیعه
مؤنث واژۀ بدیع، تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ناگاه و نااندیشیده آمدن. (از منتهی الارب). بی اندیشه آمدن سخن و ناگاه آمدن چیزی. (غیاث اللغات). بده. بداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بده. (از اقرب الموارد). و رجوع به بده و بداهه و بداهت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بمعنی دیس و دس. (انجمن آرا). بمعنی شخص. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان گوده است که در بخش بستک شهرستان لار واقع و دارای 105 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
ظرف شراب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بِ یِ)
آرزومندی. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ رشیدی). در برهان بمعنی آرزومندی آورده و غلط است بویه را بدیه خوانده و او را دال پنداشته. (انجمن آرا ص 81). ظاهراً مصحف بویه است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بویه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنۀ سرخ در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُ سِ)
مجموعۀ اشعاری دلکش است که آنرا مانند منظومۀ ایلیاد به اومیروس (همر) شاعر اوصافی یونان باستان نسبت کنند. این مجموعه از 24 منظومه ترکیب شده و از بازگشت اولیس بوطن پس از فتح ترزا حکایت کند. از این مجموعه اخلاق و آداب یونانیان قدیم را نیکو میتوان دریافت. (لغت نامۀ تمدن قدیم ذیل: ادیسا). و رجوع بایران باستان ص 19، 661 و 2071 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دی دَ)
بلا.
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
مؤنث بدیع. نو بیرون آورده شده. ج، بدایع. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ / هَِ)
ناگاه و نااندیشیده گفتن چیزی و یا خواندن شعری. هر چیزی که بگویند و یا بکنند بدون تأمل و تفکر و بدون یادآوری و فی الفور. ناگاه. بخیال خود. زودانداز. (ناظم الاطباء). بدیهه. بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن. نیندیشیده. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح بلغاء آن است که منشی یا شاعر کلام را بی رویت و فکر انشاء کندو این را ارتجال نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). انشای شعری یا لطیفه ای بحسب مقتضای مقام بی فکر وتأمل. (از آنندراج). گفتن سخنی یا شعری یا لطیفه ای بحسب مقتضای مقام بی فکر و تأمل. (از آنندراج). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. چست گویی. (یادداشت مؤلف) : صابی از بدیهۀ خاطر و عجالۀ وقت این سه بیت بدو داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 254).
با او به بدیهه خوش درآمد
چون یافت حریف خوش برآمد.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
آغاز: لک البدیهه، یعنی تراست آغاز کردن.
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
آغاز، ناگاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مفاجاه. (از اقرب الموارد). حدیث: من رآه بدیههً هابه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخن بی اندیشه، یقال هو ذوبدیهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن نااندیشیده. (مهذب الاسماء) : اجاب علی البدیهه، پاسخ گفت نااندیشیده. (از اقرب الموارد). و رجوع به بدیهه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن چینی کردن میان مردم و یقال: بس عقاربه، ای ارسل نمائمه و آذاه. (منتهی الارب). بس ّ. (منتهی الارب). رجوع به بس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
پست یا آرد، و یا قروت مطحون که با روغن یا زیت خورند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آرد یا سویق یا کشکی که بروغن یا زیت درآمیزند. (از اقرب الموارد). ج، بسس. (از متن اللعه).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیشۀ بسیاردرخت. ج، دیس و دیس. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
رنگ لون، شبیه نظیر: بی دیس (بی نظیر)، پسوند شباهت و لیافت: حور دیس تندیس طاقدیس فرخاردیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیسه
تصویر قدیسه
زن پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیسه
تصویر عدیسه
ماشک از گیاهان ماشک. ماشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیعه
تصویر بدیعه
مونث بدیع: افکار بدیعه، جمع بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیهه
تصویر بدیهه
((بَ هِ))
بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیسه
تصویر دیسه
شکل
فرهنگ واژه فارسی سره
پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی