جدول جو
جدول جو

معنی بدکنش - جستجوی لغت در جدول جو

بدکنش
بدکار، بدکردار، بدعمل
تصویری از بدکنش
تصویر بدکنش
فرهنگ فارسی عمید
بدکنش
(بَ کُ نِ)
بدکردار. ترمنشت. بدفعل. بدعمل. بدکنشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدکنش
بدعمل
تصویری از بدکنش
تصویر بدکنش
فرهنگ لغت هوشیار
بدکنش
بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه کار، فاسد
متضاد: صالح، نیک کردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدکنشی
تصویر بدکنشی
بدکاری، بدکرداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکیش
تصویر بدکیش
بدآیین، بددین، بدمذهب، دارای اعتقادات کفرآمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمنش
تصویر بدمنش
بدخو، بدسرشت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ)
رشوت و پاره. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) :
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به بدگند شود، زشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نِ)
بداندیش.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد کنش
تصویر بد کنش
بد کار بد کردار بد عمل بد فعل بد فعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدکیش
تصویر بدکیش
بددین
فرهنگ لغت هوشیار
بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج نهاد
متضاد: نیک منش، نیک نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدآیین، بددین، کافر، مشرک، ملحد
متضاد: بهدین، خوش کیش، مسلمان، نیک آیین
فرهنگ واژه مترادف متضاد