جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدکنش

بدکنش

بدکنش
بدکردار. ترمنشت. بدفعل. بدعمل. بدکنشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بدکنش

بدکنش
بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه کار، فاسد
متضاد: صالح، نیک کردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بدکند

بدکند
رشوت و پاره. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) :
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به بدگند شود، زشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا