بدکنش بدکنش بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه کار، فاسدمتضاد: صالح، نیک کردار فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدکند بدکند رشوت و پاره. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) : تا ببیند یک نظر دیدارشان روح قدسی جان به بدکند آورد. شمس فخری (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به بدگند شود، زشت. (از ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا