جدول جو
جدول جو

معنی بدک - جستجوی لغت در جدول جو

بدک
(بَ دَ)
مصغر بد، اغلب در نفی بکار رود: بدک نیست، پر بد نیست. خوب است. تو هم بدک نیستی. (از یادداشتهای مؤلف) ، عوض و جانشین کردن. جانشین کردن چیزی باچیز دیگر. (از اقرب الموارد) : بدلت الثوب بغیره بدلاً، عوض کردم آن جامه را با غیر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدک
(بُ دَ)
مرغ سلیمان. هدهد. (برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به بدبدک شود، عوض گرفتن:
تو خود نظیر نداری و گر بود بمثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست.
سعدی (بدایع).
- بدل گشتن، عوض شدن:
نبینی که چون بازگشتی بساعت
براحت بدل گشت رنج درازش.
ناصرخسرو.
- بدل مال، معاوضۀ مال. (ناظم الاطباء).
- ، قیمت مال. (ناظم الاطباء).
- ، دلالی. (ناظم الاطباء).
- بدل ما یتحلّل، عوض چیزی که تحلیل می شود از بدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). آن چه از غذا که هضم شود و جانشین مافات گردد. تغذیۀ سلولی. (فرهنگ فارسی معین ج 4).
- بدل یافتن، عوض یافتن:
بدل یابی ار سوی من بنگری
ز ارزیز و ملقیت سیم حلال.
ناصرخسرو.
در خراسان دلش سنجر همت چو نشست
بدل سنجر سلطان به خراسان یابم.
خاقانی.
عمر بر آن فرش ازل بافته
آنچه شده باز بدل یافته.
نظامی.
، (اصطلاح نحو) یکی از توابع است. و آن تابعی است که مقصود از حکم است در حالی که حکم به متبوعش نسبت داده می شود چنانکه گویند ’قبلت زیداً یده’ که بوسه دادن در واقع به دست واقع شده در حالی که به زید که متبوع است نسبت داده شده است. بدل بر چهار قسم است: 1 -بدل کل از کل که بدل مطابق مبدل منه است یعنی ذاتش عین ذات مبدل منه است. مانند مررت باخیک زید. 2- بدل بعض از کل مانند قبلت زیداً یده و اکلت الرغیف ثلثه. 3- بدل اشتمال که مبدل منه مشتمل بر مبدل است مانند اعجبنی زید علمه. 4- بدل مباین مانند رأیت رجلا حماراً که گوینده قصد داشته بگوید: رأیت حماراً و اشتباه لفظی کرد و رجل را بر زبان آورده و بلافاصله متوجه اشتباه خود شده و حمار را بدل آن قرار داده است. (از شرح ابن عقیل طبع چهاردهم مصر ج 2 ص 247). و رجوع بهمین کتاب و مبادی العربیه ج 4 شود، (اصطلاح صرف) حرفی که جانشین حرف دیگر شود و ابدال، قرار دادن حرفی است در جای حرف دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حروف بدل چهارده است که مجموع در ’انجدته یوم سال زط’ آمده و حروف بدل که در غیر ادغام شایع است بیست ودو حرف است که مجموع در ’لجد صرف شکس امن طی ثوب عزته’ آمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شرح ابن عقیل چ 13 مصر ج 2 ص 431 و ابدال شود.
، (اصطلاح کشتی) دفع هر بند که آن در عرف هند تور گویند. (از بهار عجم) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) :
دارد آن پیر جهان دیدۀ پر فن ماهر
هر فنی را بدلی همچو فلک در خاطر.
میرنجات (از آنندراج).
، یکی از ابدال. مفرد ابدال (= صلحا و خاصان خدا). و رجوع به ابدال و آثارالباقیۀ بیرونی ص 21 شود، در تداول فارسی زبانان، ساختگی. برساخته. مصنوع. عملی. قلب. غیراصیل. ناسره. مزور. الم. جلب. قلابی. مقابل اصل. (از یادداشتهای مؤلف) :
چون از سره بدل نتوانست فرق کرد
انگاشت زآن اوست بیک وزن و یک عیار.
سوزنی.
- بدل زری، در تداول عامه، سکه ای که سیم و یا زر آن اصل نباشد و برساخته و عملی باشد. (یادداشت مؤلف). ج، ابدال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس).
، تاوان. (یادداشت مؤلف) ، فدیه. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). و رجوع به فدیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ببک
تصویر ببک
(پسرانه)
مردمک چشم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهک
تصویر بهک
(پسرانه)
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسدک
تصویر بسدک
دستۀ گندم یا جو درو شده، بسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوک
تصویر بوک
باشد که، برای مثال بر بوک و مگر عمر گرامی مگذارید / خود محنت ما جمله ز بوک و مگر آمد (انوری - ۱۴۰)کاشکی، برای مثال تو هم ابن یمین بر این می باش / مگذران عمر خود به بوک و به کاش (ابن یمین - ۶۰۰) مگر، شاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشک
تصویر بشک
مجعد، ویژگی موی پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
واژه پارسی است و باید بتک نوشته شود: جامی کوچک همانند بتی کوچک مرغابی کوچک، صراحی شراب جامی که بشکل بط ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدی
تصویر بدی
شر، سوء سیئه، ضدنیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادک
تصویر ادک
اشتر بی کوهان بیکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدک
تصویر خدک
حاکم، رئیس، عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برک
تصویر برک
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدر
تصویر بدر
کامل وتمام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدل
تصویر بدل
جانشین، عوض کردن، تغییردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردک
تصویر بردک
افسانه، چیستان لغز چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصک
تصویر بصک
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهک
تصویر بهک
مرضی است که در آن پوست بدن آدمی سفید شود بهق
فرهنگ لغت هوشیار
رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسدک
تصویر بسدک
دسته گندم و جو درو کرده. اکلیل الملک
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باک
تصویر باک
پروا، ترس فرانسوی لاوک انگلیسی پشتیار زبانزد ورزشی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به بک عنوانی که بشاهزادگان و نجبا داده میشد، امیر قبیله ای کوچک، فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندک
تصویر بندک
گلوله پنبه پنبه پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک
تصویر بشک
موی مجعد زلف و موی مجعد، سوی پیش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدل
تصویر بدل
یوفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنک
تصویر بنک
قهوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره