جدول جو
جدول جو

معنی بدوی - جستجوی لغت در جدول جو

بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
فرهنگ فارسی عمید
بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
فرهنگ فارسی عمید
بدوی
(بَ دَ)
احمد بن علی بن ابراهیم الحسینی. از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود. اصل وی از مغرب است، در 596 هجری قمری متولد شد، در مکه و مدینه و سپس در مصر اقامت گزید. در 675 هجری قمری درگذشت. وی بی اندازه مورد احترام مردم روزگار خود بود و مرید فراوان داشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1257)
لغت نامه دهخدا
بدوی
(بَ دَ)
یکی از دهستانهای بخش لنگۀ شهرستان لار است. از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمده آن غلات، خرما و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
دهی از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است. 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بدوی
(بَ دَ وی ی)
منسوب به بدو. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منسوب به بادیه. (از الانساب سمعانی) (آنندراج). بیابان باش. (بحر الجواهر). مردم صحرانشین. (غیاث اللغات). آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین. بادی. اعرابی. مقابل حضری و قراری و شهری و روستایی و مدری و مقیم. (از یادداشت مؤلف). ج، بداوی ّ. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
بدوی
(بَدْ)
ابتدائی. آغازی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بدوی
(بِ)
بدو. به اوی. به او:
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
و رجوع به بدو و او شود
لغت نامه دهخدا
بدوی
ابتدائی، آغازی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
فرهنگ لغت هوشیار
بدوی
((بَ دَ))
بیابانی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
فرهنگ فارسی معین
بدوی
ابتدایی، آغازی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
فرهنگ فارسی معین
بدوی
بدائيّةٌ
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به عربی
بدوی
Dowdy
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بدوی
négligé
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بدوی
zaniedbany
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بدوی
mchafu
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بدوی
неопрятный
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به روسی
بدوی
ungepflegt
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بدوی
وحشی، بادیه نشین
دیکشنری اردو به فارسی
بدوی
بکھرا ہوا
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به اردو
بدوی
অগোছালো
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بدوی
dağınık
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بدوی
破旧的
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به چینی
بدوی
단정하지 않은
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به کره ای
بدوی
だらしない
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بدوی
מוזנח
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به عبری
بدوی
अस्तबल जैसा
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به هندی
بدوی
неохайний
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بدوی
ไม่เป็นระเบียบ
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بدوی
slordig
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به هلندی
بدوی
desaliñado
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بدوی
trasandato
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بدوی
desleixado
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بدوی
tidak teratur
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ دَ وی یَ)
مؤنث بدوی ّ و بدوی ّ. (از المنجد). ج، بدویات: و تتخذهما النساء البدویات ’امات’ لقلائدهن. (نقودالعربیه ص 95)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدویت
تصویر بدویت
((بَ دَ یَّ))
بادیه نشینی، بیابان گردی، عقب ماندگی
فرهنگ فارسی معین