جدول جو
جدول جو

معنی بدندون - جستجوی لغت در جدول جو

بدندون
(بَ دَ نْ)
/ بذندون. دهی است از بلاد نغر نزدیک طرطوس. مأمون خلیفۀ عباسی در آنجا مرد و به طرطوس نقل گردید. (مجمل التواریخ و القصص ص 355 و 453 و معجم البلدان ذیل بذندون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، بدیمن، بداغر، تخجّم، سبز پا، نافرّخ، سبز قدم، بدقدم، پاسبز، نحس، نامبارک، سیاه دست، منحوس، میشوم، مرخشه، مشوم، شنار، شمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخنودن
تصویر بخنودن
غریدن، رعد و برق زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبدندان
تصویر آبدندان
نوعی انار بی دانه، نوعی گلابی، نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف، برای مثال تشنه در آب او نظر می کرد / آبدندانی از جگر می خورد (نظامی۴ - ۶۸۸)، کنایه از گول، ساده لوح، برای مثال حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندان تر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری - ۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنشان
تصویر بدنشان
دارای صفات بد، بداصل، بدکار، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنمود
تصویر بدنمود
بدنما، هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
(بِ دَ)
صاحب دندان. دندان دار. بادندان:
گرانجانی که گفتی جان نبودش
بدندانی که یک دندان نبودش.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمندون
تصویر سمندون
سمندر آذرشین
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی کور کبود از ازدوها صمغی است سیاه مایل بسرخی مشهور به مقل ازرق. در طب قدیم مورد استعمال داشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنشان
تصویر بدنشان
بدکار، بداصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد دهن
تصویر بد دهن
فحش دهنده نا سزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
گول ساده لوح ابله پیه پخمه، حریفی که در قمار بتوان از او برد مفت باز، دارای دندان درخشان، جنسی از امرود، قسمتی از انار که هسته ندارد، بطور عام درخت و گیاه را گویند، نوعی حلوا و شیرینی که از آرد سفید و روغن و قند سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدندان
تصویر آبدندان
((دَ))
ساده لوح، ابله، حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود، نوعی گلابی، نوعی انار که بدون هسته می باشد، نوعی حلوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
منحوس، نحس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
Starcrossed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
maudit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
talihsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
불행한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
星の不幸
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
מאוכזב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
दुर्भाग्यशाली
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
โชคร้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
злосчастный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
ongelukkig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
desdichado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
sfortunato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
azarado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
不幸的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
pechowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
нещасний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
vom Schicksal gezeichnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
bahati mbaya
دیکشنری فارسی به سواحیلی