جدول جو
جدول جو

معنی بدمستی - جستجوی لغت در جدول جو

بدمستی
شرارت و عربده کشی در حالت مستی
تصویری از بدمستی
تصویر بدمستی
فرهنگ فارسی عمید
بدمستی
(بَ مَ)
عربده و هرزه گویی و بدخویی هنگام مستی و شهوت پرستی. (ناظم الاطباء) :
اندر ایشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو.
مولوی.
بیا در زمرۀ رندان به بی باکی و می درکش
که بدمستی نمی داند بجز فریاد عود آنجا.
عرفی.
- بدمستی کردن، عربده جویی و بدخویی و هرزگویی کردن در هنگام مستی:
من می خورم و تو می کنی بدمستی.
(منسوب به خیام).
ترکی مست به اندرون دستور آمد و مردم از او متفرق شدند و بدمستی می کرد. (مزارات کرمان ص 15)
لغت نامه دهخدا
بدمستی
عربده کش، هرزه گوی، شهوت پرست
تصویری از بدمستی
تصویر بدمستی
فرهنگ لغت هوشیار
بدمستی
عربده جویی، عربده کشی، هرزه گویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدبختی
تصویر بدبختی
نگون بختی، شوربختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدذاتی
تصویر بدذاتی
بدذات بودن، بداصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمزگی
تصویر بدمزگی
بدمزه بودن، بدطعمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمست
تصویر بدمست
کسی که به محض خوردن نوشابۀ الکلی شرارت و عربده کشی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمهری
تصویر بدمهری
نامهربانی، بدخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باددستی
تصویر باددستی
اسراف، ولخرجی، تهیدستی، چالاکی، چابک دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
مستی، سرخوشی، غرور و تکبر
فرهنگ فارسی عمید
(بِ دُ رُ)
بتحقیق و هرآینه. (آنندراج). بتحقیق. همانا. این کلمه در ترجمه ان ّ و ان ّ عربی استعمال شود و پس از آن ’که’ آید. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). قد. ان ّ. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
معربد و کسی که در هنگام مستی هرزه گویی کند و سرکشی نماید و شهوت پرستی کند. (ناظم الاطباء) :
لب می رنگش بی چاشنیی مست کن است
چشم بدمستش بی عربده مردم فکن است.
سیدحسن غزنوی.
کسی را که بدمست باشد قفاش
چنان کن بسیلی که نیلی بود
که پیران هشیار، خوش گفته اند
که درمان بدمست سیلی بود.
انوری.
وآن برآشفتنش چو بدمستان
دعوی انگیختن بهر دستان.
نظامی.
چو بدمستان به لشکرگه درافتاد
وزو لشکر بیکدیگر برافتاد.
نظامی.
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود.
حافظ.
وقت آن آمد که این معشوق بدمست از نخست
پای در صفرا نهد چون دست در حمرا زند.
فضل بن یحیی هروی (از یادداشت مؤلف) ، زبون. (ناظم الاطباء). عاجز. درمانده. فرومانده:
که آوارۀ بدنشان رستم است
که از روزشادیش بهره کم است.
فردوسی.
هر که ریزد سیم و زر جوید ثواب
بدنشان و بیهش و شوم اختر است.
ناصرخسرو.
و رجوع به نشان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از براستی
تصویر براستی
حقاً، الحق
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در مستی عربده کشد و شرارت نماید کسی که پس از مست شدن هرزه گویی و شهوت پرستی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
مستی مخموری، سر خوشی، مدهوشی، غرور تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدستی
تصویر آبدستی
مهارت، چابکی، تندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرستی
تصویر بدرستی
بتحقیق، همانا، هرآئنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مستی
تصویر بد مستی
عمل بدمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدستی
تصویر آبدستی
((دَ))
چابکی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باددستی
تصویر باددستی
ولخرجی، اسراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
سرخوشی، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدمست
تصویر بدمست
((~. مَ))
کسی که در مستی عربده کشد و شرارت کند، آن که پس از مست شدن هرزه گویی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد دستی
تصویر بد دستی
اسراف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براستی
تصویر براستی
در حقیقت، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
عربده جو، عربده کش، هرزه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدبختی
تصویر بدبختی
Meanness, Misery, Wretchedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خدماتی
تصویر خدماتی
Obliging
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هذیان گو، بدجنس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بدبختی
تصویر بدبختی
подлость , бедность , убогость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خدماتی
تصویر خدماتی
услужливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدبختی
تصویر بدبختی
Gemeinheit, Elend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خدماتی
تصویر خدماتی
hilfsbereit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدبختی
تصویر بدبختی
підлість , убогість , жалюгідність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خدماتی
تصویر خدماتی
послужливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی