جدول جو
جدول جو

معنی بدمذهبی - جستجوی لغت در جدول جو

بدمذهبی(بَ مَ هََ)
بدکیشی. بددینی. الحاد. (فرهنگ فارسی معین) : و انوشروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86) ، بقیره و آن پیراهنی است بدون آستین که زنان پوشند. ج، بدنات و بدن. (از اقرب الموارد). بدنه: و زبیده بدنه ای بمروارید بافته ببوران اندرپوشید. (مجمل التواریخ و القصص صص 354- 355)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدمهری
تصویر بدمهری
نامهربانی، بدخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمذهب
تصویر بدمذهب
هنگام خشم دربارۀ کسی یا چیزی گفته می شود، بدکیش، کافر، بی اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ هََ)
بدکیش و بدآیین و بددین و ملحد و بت پرست. (از ناظم الاطباء). زندیق. (زمخشری) :
گیتی از بدمذهبان خالی شد و آسوده گشت
تا تو رسم نیک تر آوردی اندر روزگار.
فرخی.
بدین دولت جهان خالی شد از کفار بد مذهب
بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان.
فرخی.
بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین
بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان.
فرخی، دارا بودن چیزی در نهایت قلت و کمی. (یادداشت مؤلف) :
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به آن و این
روز دگر بکندن دل زین و آن گذشت.
کلیم.
و در همین معنی است عبارت عامیان که گویند مایۀ بدنامی، یعنی نهایت قلیل و یسیر و اندک است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
بی دینی. الحاد. راست نبودن به صراطی
لغت نامه دهخدا
(بَ ذِ)
کندذهنی. کودنی. مقابل تندذهنی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ مِ)
نامهربانی. بدخواهی. (ناظم الاطباء). سردمهری. (آنندراج). بی مهری. (از ولف). صفت بدمهر. (یادداشت مؤلف) :
به بدمهری من روانم مسوز
به من بازبخش و دلم برفروز.
فردوسی.
بریده چو طبع مؤمن از مرتد
از بددلی و بدی و بدمهری.
منوچهری.
یک چند کنون لباس بدمهری
از دلت همی بباید آهختن.
ناصرخسرو.
دل نرم را سخت کردی چو سنگ
به بدمهری اندر زدی هر دو چنگ.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو بدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری.
نظامی.
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری
سپهر با تو چه پهلو زند به غدّاری.
سعدی (طیبات).
هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم.
سعدی (طیبات).
- بدمهری کردن، نامهربانی کردن. بدخویی کردن:
با عروسی بدین پریچهری
نکند هیچ مرد بدمهری.
نظامی (هفت پیکر ص 313).
خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم
گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد مذهبی
تصویر بد مذهبی
بد کیشی بد دینی الحاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمذهب
تصویر بدمذهب
بدکیش، بدآئین، ملحد، بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ذهنی
تصویر بد ذهنی
کند ذهنی کودنی مقابل تند ذهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مذهب
تصویر بد مذهب
بد کیش بد کیش بد دین ملحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
((مَ هَ))
مربوط یا منسوب به مذهب، دیندار مؤمن و معتقد به مذهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
دینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
دينيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
Religious, Religiously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religieux, religieusement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religioso, religiosamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
종교적인 , 종교적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
مذہبی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
ধর্মীয় , ধর্মীয়ভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
ทางศาสนา , อย่างศาสนา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
kidini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
宗教的な , 宗教的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
宗教的 , 宗教上地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
דתי , באופן דתי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religius, secara religius
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
dini, dini olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religiös
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
धार्मिक , धार्मिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religioso, religiosamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religioso, religiosamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religieus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
релігійний , релігійно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
religijny, religijnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مذهبی
تصویر مذهبی
религиозный , религиозно
دیکشنری فارسی به روسی