جدول جو
جدول جو

معنی بدغ - جستجوی لغت در جدول جو

بدغ
(بَ دِ)
فربه ونیکوحال. (ناظم الاطباء). تناور. فربه. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بدغون. (ناظم الاطباء) : و هم بدغون، یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، بداندیشی. بدخواهی:
چو رستم بگفتار او بنگرید
ز دل بدگمانیش کوتاه دید.
فردوسی.
که پیران سالار از آن شهر بود
که از بدگمانیش بی بهر بود.
فردوسی.
، بدنامی و رسوایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدغ
(بِ)
آنکه در جامه رید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشمن. بدخواه. (از ولف). دشمن. بدنیت. (یادداشت مؤلف). مغرض. (از ناظم الاطباء). بد اندیش. بدسگال. (یادداشت مؤلف) :
نگردیم زنده از این جنگ باز
نداریم ازین بدگمان چنگ باز.
دقیقی.
به ژوبین و خنجر به گرز و کمان
همی رزم جویند با بدگمان.
فردوسی.
چنین گفت افراسیاب آن زمان
که بر جنگتان چیره شد بدگمان.
فردوسی.
بد که گوید زو مگر بدنیتی
بدخصال و بدفعال و بدگمان.
فرخی.
سرش سبز باد و دلش شادمان
ازو دور چشم بد بدگمان.
نظامی.
، در بیت زیر ظاهراً معنی دژخیم و جلاد و میرغضب می دهد:
چو آید بفرمای تا در زمان
ببرد بخنجر سرش بدگمان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2671).
، بی وفا. (ناظم الاطباء). و رجوع به گمان شود
لغت نامه دهخدا
بدغ
(اِ حِ)
آلوده شدن به نجاست و شر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بطغ. (یادداشت مؤلف) : بدغ بالعذره بدغاً و کذا بالشر. (ناظم الاطباء). بدغ بالعذره، آلوده شد بنجاست. بدغ بالشر، دچار شر شد. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
بدغ
(اِ)
شکستن چهارمغز و بادام. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستن گردکان و بادام. (ناظم الاطباء). شکستن گردو و بادام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوغ
تصویر بوغ
املای دیگر واژۀ بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، صور، برغو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدل
تصویر بدل
بدلی، هرچه به جای چیز دیگر واقع می شود، عوض، جانشین، در هنر در سینما، بدلکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدا
تصویر بدا
کلمه ای که هنگام تهدید و ترساندن کسی می گویند مثلاً بدا به حالش
در احکام اسلامی، پدید آمدن رای جدید برای خداوند، پیدا شدن رای دیگر در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغ
تصویر برغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، سربرغ، برغاب، وارغ، برای مثال چو شمع از عشق هر دم بازخندم / به پیش چشم برغی بازبندم (عطار - لغتنامه - برغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدر
تصویر بدر
ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، چتر سیمابی، ماه تمام، چتر سیمین، گردماه
کیسه ای که در آن ده هزار درهم می گذاشتند، کیسۀ زر، همیان، بدره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
شقیقه، موی پیچ خوردۀ کنار پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن، گزیدن با نیش، نیش زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغ
تصویر برغ
به ناز ونعمت زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد سقف گنبدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
برآمدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغ
تصویر بلغ
مرد فصیح، رساننده سخن
فرهنگ لغت هوشیار
گلستان، بستان زمینی است که دور آن دیوار کشیده و در آن درختان زیادی کاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
گیجگاه، گیسو ما بین گوشه ابرو و گوش شقیقه بنا گوش کلالک گیجگاه، استخوان گیجگاه، موی پیچیده که بر صدغ فروهشته باشند موی بنا گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبغ
تصویر دبغ
تقویت کردن، نیرومند ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدغ
تصویر ثدغ
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداغ
تصویر بداغ
ترکی شاخه گل دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدر
تصویر بدر
کامل وتمام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدل
تصویر بدل
جانشین، عوض کردن، تغییردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدی
تصویر بدی
شر، سوء سیئه، ضدنیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدل
تصویر بدل
یوفه
فرهنگ واژه فارسی سره
بدخوراک
متضاد: خوش خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد