جدول جو
جدول جو

معنی بدسری - جستجوی لغت در جدول جو

بدسری
(بَ سَ)
بدرفتاری. سؤرفتار. سؤمعامله. کج تابی. ناسازگاری. ناسازواری. سؤمعاشرت. بدتابی: نشوز، بدسری کردن با شوی. ناسازواری کردن با کسی. سر بدسری گذاشتن با کسی. بنای بدسری گذاشتن با کسی. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بدسری
ناسازگاری، سوءرفتار
تصویری از بدسری
تصویر بدسری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدری
تصویر بدری
(دخترانه)
منسوب به بدر، ماه تمام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادسری
تصویر بادسری
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶)، گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ را)
پیشی و سبقت: و استقیناالبدری، ای مبادرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدره که خریطۀ زر و پول است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). خریطه ای باشد که طولش از عرض اندک بیشتر باشدو آن را از چرم و گلیم و شال کنند و بدوزند و زر و پول در آن پر کنند و از جایی به جایی ببرند و آن را بهندی بوری گویند. (از فرهنگ جهانگیری) :
جبه ای خواهم و دراعه نخواهم زرو سیم
زآنکه بهتر بود آن هر دو ز پانصد بدری.
سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
عبارتست ازبار قلیلی که بر بار کثیر برسر گذارند و آنرا سرباری نیز گویند. (آنندراج). علاوه. سرباری.
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
بدکاری. (یادداشت مؤلف) :
بدگری کار هیچ عاقل نیست
دل که پرغائله ست آن دل نیست.
سنایی (از یادداشت مؤلف) ، بی فایده. بی مصرف. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
وصف او فانی و ذاتش در بقا
زین سپس نی کم شود نی بدلقا.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 200)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کیفیت و حالت بادسر. عجب و تکبر کردن و مغرور و گردنکش بودن باشد. (برهان). عجب و تکبر و غرور و گردنکشی. (ناظم الاطباء). کله پربادی. کبر. نخوت. خودپسندی. خودبینی. ازخودپری. خودخواهی و غرور و سبک سری. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق) :
آنکه درو بادسری راه کرد
هم ز بریدن سرش آگاه کرد.
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 197 ص آ).
رجوع به بادساری شود. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ ری ی)
یکی بیاسره. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدر بودن. ماه تمام و دوهفته بودن. حالت ماه دوهفته:
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد.
نظامی.
و رجوع به بدر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بسر. رجوع به بسر شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عادل، نصره الدین ملقب به صائن وزیر. وزیر الجایتو سلطان محمد خدابنده. مستوفی آرد: وزارت بر ملک نصره الدین عادل بسری که نایب امیرچوبان بود مقرر شد و صائن وزیر لقب یافت. (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 606، 608)
ابوعبید محمد بن حسان بن بسری حسانی زاهد، او را گفتاریست در طریقت و کراماتی. وی از سعید بن منصور خراسانی و دیگران... حدیث کرد. و گروهی از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ری ی)
منسوب به بدر، چاهی میان مکه و مدینه که غزوۀ بدر در آنجا اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(بَ ری ی)
بارانی که پیش از زمستان ببارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران قبل از زمستان. (از اقرب الموارد). بارانی که پیش از سرما بیاید. (از شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسری
تصویر دسری
سخت و ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسری
تصویر باسری
((سَ))
سپری، تمام
فرهنگ فارسی معین
سرخود
فرهنگ گویش مازندرانی
حیوان سرکش و نافرمان که کنترل آن مشکل باشد، بداخلاق، آدم
فرهنگ گویش مازندرانی