جدول جو
جدول جو

معنی بدساخت - جستجوی لغت در جدول جو

بدساخت
بدساخته، بدساخته شده
تصویری از بدساخت
تصویر بدساخت
فرهنگ فارسی عمید
بدساخت
(بَ)
بد ساخته شده. نیکو ساخته نشده. بدساز. (ناظم الاطباء) ، آبی ساختن چاه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). احداث کردن چاه. به آب رسیدن چاه کن وآب بیرون آوردن. استنباط. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بداختر
تصویر بداختر
بدبخت، تیره بخت، بدطالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدعادت
تصویر بدعادت
آنکه به کاری یا چیزی بد، خو گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سال، تنگ سالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدریخت
تصویر بدریخت
بدشکل، بدهیکل، زشت اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسرشت
تصویر بدسرشت
بدذات، بدطینت، بدجنس، بداصل، بدنهاد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
بدخلق. بدطینت. بدرفتار. (ناظم الاطباء). بدخو. زشت خصلت. (آنندراج) ، رفتن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن به سرین. کون خیزه کردن. (یادداشت مؤلف) ، در جامه ریدن. (آنندراج). در جامه پلیدی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
نوساخته شده. تازه ساز. نوساز
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بدحال: ضیقه، بدحالت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ آ)
بد داشتن. بدرفتاری. در رنج نگهداری کردن. ناآسوده و ناراحت نگه داشتن کسی را:
ناداشته وخوار بماند از تو غریبت
بدداشت غریبان نبود سیرت احرار.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 193).
نگفت هرچند خداوند در باب خواجه سخت متغیر است و در بدداشت او پیغامهای جزم داده اما در میانه آن مرد پوشیده گفته است که نباید به جان او آسیبی رسد. (آثار الوزراء عقیلی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
که بد دوخته شده باشد: جامۀ بددوخت. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ طَ)
ساختن. رجوع به ساختن شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
محصول. مصنوعی. مزور. ساختگی. منحوت. مصنع. (یادداشت مؤلف) :
چه باشد سخنهای برساخته
شب و روز اندیشه پرداخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
بدطالع. بدبخت. شوم. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). نحس. نحس. مشئوم. (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس. (مهذب الاسماءاز مؤلف). انکد. (تاج المصادر بیهقی). شقی. منحوس. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). مدبر:
همی گفت بدروز و بداخترم
بد از دانش آید همی بر سرم.
فردوسی.
کرا ازپس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
بداختر چو از شهر کابل برفت
بدان دشت نخچیر شد شاه تفت.
فردوسی.
بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه
که چونین بداختر یکی جایگاه
کنام دد و دام نخچیر باد
بجوی اندرون آبشان تیر باد.
فردوسی.
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر.
ناصرخسرو.
عمرو عاص و یزید بداختر
بسر آب برفکنده سپر.
سنایی.
آنکه را دختر است جای پسر
گرچه شاه است هست بداختر.
سنایی.
بداخترتر از مردم آزار نیست
که روز مصیبت کسش یارنیست.
سعدی (گلستان).
گر انصاف پرسی بداختر کس است
که در راحتش رنج دیگرکس است.
سعدی (بوستان).
بداختری چوتو همصحبت تو بایستی
ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد.
سعدی.
ز انعام و احسان صاحبقران
فراموش کردند بداختران.
عبداﷲ هاتفی.
- بداختر شدن، بدبخت شدن، نحس، بداختر شدن. (از تاج المصادر بیهقی) :
طالع بد بود و بداختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
بدرفتاری: محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 25)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ساعت نحس و وقت شوم. (آنندراج). بدهنگام و وقت نحس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک:
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی.
سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219).
دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است.
(ویس و رامین).
سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
دلیر وشجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسرشت
تصویر بدسرشت
بدجنس، بدذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسیرت
تصویر بدسیرت
بدرفتار، زشت خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد اختر
تصویر بد اختر
بدبخت، بد شانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد اخم
تصویر بد اخم
ترش رو بد خو اخمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد بخت
تصویر بد بخت
بی نصیب، سیاه روز، تیره بخت، فلک زده، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ساعت
تصویر بد ساعت
بد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ساخت
تصویر بد ساخت
بد ساخته شده بد ساز مقابل خوش ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدریخت
تصویر بدریخت
بدقیافه، زشت، دارای وضع ظاهری ناخوشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساخته
تصویر برساخته
جعلی، اختراع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برساخت
تصویر برساخت
جعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بداختر
تصویر بداختر
نحس
فرهنگ واژه فارسی سره
جعلی، ساختگی، مصنوعی، غیرواقعی
متضاد: واقعی، حقیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بی طالع، طالع سوخته، بخت برگشته، شوربخت
متضاد: نیک اختر، خوش طالع، شوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نژنداختر
متضاد: مبارک، خوش یمن، مبارک، همایون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، پست فطرت، فرومایه، ناخلف، بدجنس
متضاد: نیک نفس، نیک نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدترکیب، بدشکل، بدقیافه، بدگل، زشت، زشت رو
متضاد: چشم نواز، خوش ریخت، خوش قیافه، قشنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد