بد داشتن. بدرفتاری. در رنج نگهداری کردن. ناآسوده و ناراحت نگه داشتن کسی را: ناداشته وخوار بماند از تو غریبت بدداشت غریبان نبود سیرت احرار. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 193). نگفت هرچند خداوند در باب خواجه سخت متغیر است و در بدداشت او پیغامهای جزم داده اما در میانه آن مرد پوشیده گفته است که نباید به جان او آسیبی رسد. (آثار الوزراء عقیلی).
بد داشتن. بدرفتاری. در رنج نگهداری کردن. ناآسوده و ناراحت نگه داشتن کسی را: ناداشته وخوار بماند از تو غریبت بدداشت غریبان نبود سیرت احرار. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 193). نگفت هرچند خداوند در باب خواجه سخت متغیر است و در بدداشت او پیغامهای جزم داده اما در میانه آن مرد پوشیده گفته است که نباید به جان او آسیبی رسد. (آثار الوزراء عقیلی).
بدطالع. بدبخت. شوم. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). نحس. نحس. مشئوم. (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس. (مهذب الاسماءاز مؤلف). انکد. (تاج المصادر بیهقی). شقی. منحوس. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). مدبر: همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم. فردوسی. کرا ازپس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت. فردوسی. بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه که چونین بداختر یکی جایگاه کنام دد و دام نخچیر باد بجوی اندرون آبشان تیر باد. فردوسی. گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر. ناصرخسرو. عمرو عاص و یزید بداختر بسر آب برفکنده سپر. سنایی. آنکه را دختر است جای پسر گرچه شاه است هست بداختر. سنایی. بداخترتر از مردم آزار نیست که روز مصیبت کسش یارنیست. سعدی (گلستان). گر انصاف پرسی بداختر کس است که در راحتش رنج دیگرکس است. سعدی (بوستان). بداختری چوتو همصحبت تو بایستی ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد. سعدی. ز انعام و احسان صاحبقران فراموش کردند بداختران. عبداﷲ هاتفی. - بداختر شدن، بدبخت شدن، نحس، بداختر شدن. (از تاج المصادر بیهقی) : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم. نظامی
بدطالع. بدبخت. شوم. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). نَحْس. نَحِس. مشئوم. (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس. (مهذب الاسماءاز مؤلف). انکد. (تاج المصادر بیهقی). شقی. منحوس. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). مدبر: همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم. فردوسی. کرا ازپس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت. فردوسی. بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه که چونین بداختر یکی جایگاه کنام دد و دام نخچیر باد بجوی اندرون آبشان تیر باد. فردوسی. گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر. ناصرخسرو. عمرو عاص و یزید بداختر بسر آب برفکنده سپر. سنایی. آنکه را دختر است جای پسر گرچه شاه است هست بداختر. سنایی. بداخترتر از مردم آزار نیست که روز مصیبت کسش یارنیست. سعدی (گلستان). گر انصاف پرسی بداختر کس است که در راحتش رنج دیگرکس است. سعدی (بوستان). بداختری چوتو همصحبت تو بایستی ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد. سعدی. ز انعام و احسان صاحبقران فراموش کردند بداختران. عبداﷲ هاتفی. - بداختر شدن، بدبخت شدن، نحس، بداختر شدن. (از تاج المصادر بیهقی) : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم. نظامی
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک: زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی این سگ صفتان کنندای آهوچشم ناگاه ترا صید به روبه بازی. سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219). دل رامین همیشه زود سیر است ز بدسازی و بدخویی چو شیر است. (ویس و رامین). سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک: زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی این سگ صفتان کنندای آهوچشم ناگاه ترا صید به روبه بازی. سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219). دل رامین همیشه زود سیر است ز بدسازی و بدخویی چو شیر است. (ویس و رامین). سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود