- بدرفتار
- بدکردار
معنی بدرفتار - جستجوی لغت در جدول جو
- بدرفتار
- کسی که رفتار و کردارش بد باشد، بدروش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدخویی کردن با مردم، بدکاری، بدکرداری، بدروشی
Maltreatment, Mistreatment
жестокое обращение
Misshandlung
жорстоке поводження , жорстоке ставлення
złe traktowanie
maus trato
maltrattamento
maltrato
mauvais traitement
mishandeling
การปฏิบัติที่ไม่ดี , การปฏิบัติปฏิเสธ
penyalahgunaan, perlakuan buruk
وحشيّةٌ , نخبةٌ
दुर्व्यवहार , बुरा व्यवहार
עִנּוּי , התעללות
kötü muamele
unyanyasaji, ukatili
নিপীড়ন , অপব্যবহার
بدسلوکی
تندرفتار، تیزرو، اسب تندرو، براق، گام زن، بالاد، جواد، سابح، شولک، ره انجام، چهارگامه، سیس، بوز، چارگامه
کسی که کم و بسیار کسی برگردن گیرد و برساند پایندان ضامن کفیل پذیرفتار
تند رفتار
قبول کننده، ضامن، کفیل، فرمان بردار
آنکه با سرعت و شتاب راه برود، تندرو، تیزرفتار
اسیر، دربند، دستگیر شده، دچار، پرمشغله، مبتلا به سختی، رنج و امثال آن ها، کنایه از عاشق، شیفته
گرفتار آمدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
گرفتار ساختن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن
گرفتار شدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن
گرفتار کردن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
گرفتار گشتن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
گرفتار آمدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
گرفتار ساختن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن
گرفتار شدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن
گرفتار کردن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن،
گرفتار گشتن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
اسیر، مبتلا، دربند
Captive, Cornered, Stranded