جدول جو
جدول جو

معنی بدرفتار - جستجوی لغت در جدول جو

بدرفتار
بدکردار
تصویری از بدرفتار
تصویر بدرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
بدرفتار
کسی که رفتار و کردارش بد باشد، بدروش
تصویری از بدرفتار
تصویر بدرفتار
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدرفتاری
تصویر بدرفتاری
بدخویی کردن با مردم، بدکاری، بدکرداری، بدروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدرفتاری
تصویر بدرفتاری
Maltreatment, Mistreatment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
жестокое обращение
دیکشنری فارسی به روسی
жорстоке поводження , жорстоке ставлення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
การปฏิบัติที่ไม่ดี , การปฏิบัติปฏิเสธ
دیکشنری فارسی به تایلندی
penyalahgunaan, perlakuan buruk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
وحشيّةٌ , نخبةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
दुर्व्यवहार , बुरा व्यवहार
دیکشنری فارسی به هندی
עִנּוּי , התעללות
دیکشنری فارسی به عبری
নিপীড়ন , অপব্যবহার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بادرفتار
تصویر بادرفتار
تندرفتار، تیزرو، اسب تندرو، براق، گام زن، بالاد، جواد، سابح، شولک، ره انجام، چهارگامه، سیس، بوز، چارگامه
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کم و بسیار کسی برگردن گیرد و برساند پایندان ضامن کفیل پذیرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد رفتار
تصویر باد رفتار
تند رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتار
تصویر پذرفتار
قبول کننده، ضامن، کفیل، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندرفتار
تصویر تندرفتار
آنکه با سرعت و شتاب راه برود، تندرو، تیزرفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتار
تصویر پذرفتار
((پَ رُ))
ضامن، کفیل، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
اسیر، دربند، دستگیر شده، دچار، پرمشغله، مبتلا به سختی، رنج و امثال آن ها، کنایه از عاشق، شیفته
گرفتار آمدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
گرفتار ساختن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن
گرفتار شدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن
گرفتار کردن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
گرفتار گشتن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
اسیر، مبتلا، دربند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
((گِ رِ))
اسیر، مبتلا، عاشق، دلباخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
Captive, Cornered, Stranded
دیکشنری فارسی به انگلیسی