جدول جو
جدول جو

معنی بدرست - جستجوی لغت در جدول جو

بدرست
(بِ دُ رُ)
بتحقیق. تحقیقاً. بدرستی: و شنودم بدرست که این سرهنگان را سلطان مسعود پوشیده گفته بود که گوش بیوسف می دارید چنانکه بجایی نتواند رفت. (تاریخ بیهقی) ، کسی که با پیغمبر اسلام در جنگ بدر حاضر بوده است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، منسوب به بدریه، محله ای در بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدمست
تصویر بدمست
کسی که به محض خوردن نوشابۀ الکلی شرارت و عربده کشی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدست
تصویر بدست
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، گدست، شبر، پنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درست
تصویر درست
صحیح، سالم، بی عیب، تمام، کامل، امین و استوار، سیم و زر مسکوک و تمام عیار
درست شدن: ساخته شدن، آماده شدن، اصلاح شدن
درست کردن: ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ دُ رُ)
بتحقیق و هرآینه. (آنندراج). بتحقیق. همانا. این کلمه در ترجمه ان ّ و ان ّ عربی استعمال شود و پس از آن ’که’ آید. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). قد. ان ّ. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مقابل فرودست. بالادست. مقابل زیردست. (یادداشت مؤلف) :
بود دستورش آن زمان بردست
دادگرپیشۀ مسیح پرست.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
معربد و کسی که در هنگام مستی هرزه گویی کند و سرکشی نماید و شهوت پرستی کند. (ناظم الاطباء) :
لب می رنگش بی چاشنیی مست کن است
چشم بدمستش بی عربده مردم فکن است.
سیدحسن غزنوی.
کسی را که بدمست باشد قفاش
چنان کن بسیلی که نیلی بود
که پیران هشیار، خوش گفته اند
که درمان بدمست سیلی بود.
انوری.
وآن برآشفتنش چو بدمستان
دعوی انگیختن بهر دستان.
نظامی.
چو بدمستان به لشکرگه درافتاد
وزو لشکر بیکدیگر برافتاد.
نظامی.
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود.
حافظ.
وقت آن آمد که این معشوق بدمست از نخست
پای در صفرا نهد چون دست در حمرا زند.
فضل بن یحیی هروی (از یادداشت مؤلف) ، زبون. (ناظم الاطباء). عاجز. درمانده. فرومانده:
که آوارۀ بدنشان رستم است
که از روزشادیش بهره کم است.
فردوسی.
هر که ریزد سیم و زر جوید ثواب
بدنشان و بیهش و شوم اختر است.
ناصرخسرو.
و رجوع به نشان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درست
تصویر درست
کامل، تام، تمام و غیر ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردست
تصویر بردست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرستی
تصویر بدرستی
بتحقیق، همانا، هرآئنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدست
تصویر بدست
وجب شبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست
تصویر درست
((دُ رُ))
کامل، بی عیب، سالم، امین، استوار، زر تمام عیار، سکّه سالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدست
تصویر بدست
((بَ دَ))
وجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدمست
تصویر بدمست
((~. مَ))
کسی که در مستی عربده کشد و شرارت کند، آن که پس از مست شدن هرزه گویی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درست
تصویر درست
صحیح
فرهنگ واژه فارسی سره
عربده جو، عربده کش، هرزه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درست
تصویر درست
Right, Rightly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درست
تصویر درست
correct, correctement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دریدن، پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بفرست
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درست
تصویر درست
correcto, correctamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درست
تصویر درست
正しい , 正しく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درست
تصویر درست
נכון , בצורה נכונה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درست
تصویر درست
सही , सही तरीके से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درست
تصویر درست
benar, dengan benar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درست
تصویر درست
juist
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درست
تصویر درست
正确的 , 正确地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درست
تصویر درست
corretto, correttamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درست
تصویر درست
correto, corretamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درست
تصویر درست
prawidłowy, poprawnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درست
تصویر درست
правильний , правильно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درست
تصویر درست
richtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درست
تصویر درست
правильный , правильно
دیکشنری فارسی به روسی
هذیان گو، بدجنس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از درست
تصویر درست
올바른 , 올바르게
دیکشنری فارسی به کره ای