جدول جو
جدول جو

معنی بدحسابی - جستجوی لغت در جدول جو

بدحسابی
عمل بدحساب، بدحساب بودن
تصویری از بدحسابی
تصویر بدحسابی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدحساب
تصویر بدحساب
کسی که در داد و ستد با مردم راست و درست نباشد، آنکه بدهی خود را به موقع ندهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
مربوط به حساب،
کنایه از راست، درست مثلاً حرف حسابی،
بی عیب و نقص، بی کم و کاست مثلاً شغل حسابی،
کنایه از متشخص مثلاً آدم حسابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سال، تنگ سالی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لُ)
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف).
- بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج) : آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی:
حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست
خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.
ظهوری (از آنندراج).
- حرف حسابی، گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل. درست. مقابل ناحسابی: حرف حسابی جواب ندارد.
- مرد حسابی، مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام.
، مربوط به محاسبات: هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. (تذکرهالملوک ص 45). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. (تذکرهالملوک ص 45). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. (تذکرهالملولک ص 13)
لغت نامه دهخدا
(بِ حِ)
مرکّب از: ب + حساب، در شمار. در حساب. در محاسبه. (ناظم الاطباء)،
- بحساب آمدن، در شمار آمدن.
- بحساب آوردن، در شمار گرفتن. در محاسبه نظر داشتن.
-
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدرفتاری. سؤسلوک. کج تابی. کج سری. رفتار سخت. مقابل خوش تابی. (یادداشت مؤلف).
- بدتابی کردن با کسی، بدرفتاری کردن با او. کج تابی کردن با او. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک:
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی.
سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219).
دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است.
(ویس و رامین).
سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدی وضع و حالت. ناخوشی. (از ناظم الاطباء). ضراء. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). ضر. ضرر. ضاروراء. رثاثه. رثوثه. بذاذت. (منتهی الارب) : مردی با اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
لغت نامه دهخدا
(حِ)
در تداول عامه، کسی که به حق راضی نشود. کسی که به حرف حساب گردن ننهد.
- آدم ناحسابی،کسی که حق و حساب نمیداند. که حرف حساب نمی زند. آشفته کار. زورگو. مقابل حسابی. رجوع به حسابی شود.
- حرف ناحسابی، سخنی که درست و بحق و عادلانه نباشد. حرف زور
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نادرستی. ناراستی، بی تزویر، ساده لوح. (ناظم الاطباء). ساده و بی تکلف و بی تصنع. (آنندراج). رجوع به ساخته شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ حِ)
انصاف. درست حسابی، رسیدگی به اعمال و افعال خود:
چنان کشید ملامت ز قدردانی خویش
که خودحسابی تأثیر خودپسندی شد.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بی هوشی. بی حسی. آشفتگی و جنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
بدخواب شدن. مقابل خوشخوابی: غذای بیش از حد ضرورت موجب بدخوابیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ حِ)
آنکه در معاملات خود، درستی را پیشه نسازد. آنکه وام خود را بموقع و بسهولت نپردازد. مقابل خوش حساب. (فرهنگ فارسی معین) ، دشمنی. کینه ورزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد حسابی
تصویر بد حسابی
عمل بد حساب مقابل ذ خوش حسابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدحساب
تصویر بدحساب
کسی که در خرید وفروش با مردم درست نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
همار دار، شمارگر، درست، والا ارزشمند منسوب و مربوط به حساب، عالم بعلم حساب حسابدان، درست صحیح (کاری حسابی کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحساب
تصویر بحساب
در شمار، در محاسبه
فرهنگ لغت هوشیار
بد شمار آنکه در معاملات خود درستی را پیشه نسازد آنکه وام خود را بموقع و بسهولت نپردازد مقابل خوش حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرکابی
تصویر بدرکابی
عمل بد رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیحساب
تصویر بیحساب
بیشمار بی اندازه، ناصحیح نادرست، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بحق خود اکتفا نکند و حق دیگری را بخواهد بگیرد، آنکه حرف حسابی نشنود و نگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیحسابی
تصویر بیحسابی
بیشماری بسیاری، عدم صحت نادرستی، بیهودگی، ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ. حِ))
خصوصیات کسی که حساب و کتاب درستی ندارد و بدهی خود را به موقع پرداخت نمی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
منسوب به حساب، دارای نظام و اصول درست، به طور کامل
فرهنگ فارسی معین
بدمعامله، کج پلاس، بدبده
متضاد: خوش حساب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درست، دقیق، صحیح، حسابدان
متضاد: بی حساب، باشخصیت، متشخص، محترم، تمام، کمال، بقاعده، مربوط به حساب، منطقی، معقول، خوب، ممتاز، عالی، مطلوب، دل خواه، زیاد، کامل 01 قابل توجه، قابل ملاحظه، شایان، معقول، منطقی،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پژمردگی، بدبختی، ناراحتی
دیکشنری اردو به فارسی
دستپاچگی، بی هوشی
دیکشنری اردو به فارسی