جدول جو
جدول جو

معنی بدجلوی - جستجوی لغت در جدول جو

بدجلوی
(بَ جِ لَ/ لُ)
نارامی. تنفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدجنسی
تصویر بدجنسی
بدجنس بودن، بدطینتی، بدنهادی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ جِ لَ / لُو)
اسپ سرکش. (غیاث اللغات). اسبی که مطاوعت سوار نکند. (آنندراج). ستور سرکش که بواسطۀ لگام رام نگردد. (ناظم الاطباء) :
پربجولان مباش تیزعنان
توسن روزگار بدجلو است.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
بدذاتی. بدطینتی. بدنهادی. مقابل خوش جنسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ خُ)
دشوارخویی. بدصحبتی. طخوخ. (یادداشت مؤلف). دخن. ترش. حجرمه. (منتهی الارب). بدخویی، متکبر. پرافاده. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(صَ وا)
صورتی دیگر از نام شهر صولی که آنرا باب صلوی هم میگفتند و زیر آن شهر بعقوبا در ده فرسخی شمال بغداد واقع بود که کرسی نهروان علیا بشمار میرفت. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 64) ، از حیز انتفاع انداختن: چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشته و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50) ، از یاد بردن. فراموش کردن:
هر پارسا را کان صنم در پیش خاطر بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را.
سعدی.
کف کریم و عطای عمیم اونه عجب
که ذکرحاتم و امثال او کند باطل.
سعدی.
- باطل کردن حق، ناحق جلوه دادن آن. دگرگون کردن آن:
باطلی گر حق کنم عالم مرا گرددمقر
ورحقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا.
(از کلیله و دمنه).
- باطل کردن عزم، فسخ عزیمت: عمر خطاب عزم کرد که بشام رود بیرون آمد باز باطل کرد که آنجا رود که وبا بود و طاعون. (مجمل التواریخ). پس ملک حبشه از این خبر تافته شد و خواست که بیمن آیدابرهه رسول فرستاد و عذر خواست و بندگی و طاعتداری پیدا کرد. ملک حبشه رفتن بیمن باطل کرد. (مجمل التواریخ).
- باطل کردن نماز و روزه و توبه، شکستن آن:
نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نسبتی است خاندان سید ابوبکر بن احمد بن ابی بکر از فقها را. و علوی نام سه تن از اجداد سید ابوبکر علوی بوده و اعقاب علوی را بنی علوی گفته و منسوب به بنی علوی را با علوی گویند و این نسبت اگر چه مخالف قیاس و خارج از قانون شایع زبان عرب است لکن نزد مردمان حضرموت شایع و متعارف است که منسوب به بنی علوی را باعلوی گفته و در مقام نسبت به بنی حسن و بنی حسین، باحسن و باحسین گویند، صحت نسبت سادات باعلوی نزد ارباب تحقیق جای تردید نبوده و مجمع علیه است. (از ریحانه الادب ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ / قُو)
خلف قول. مخلافی. (یادداشت مؤلف). عمل بدقول. بدعهدی. مقابل خوش قولی.
- بدقولی کردن، بدعهدی کردن: و عهد ایشان (پریان) درست باشد و بدقولی نکنند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد خوی
تصویر بد خوی
بد خلق بد خیم ذ زشت خوی تند خو مقابل خوش خوی نیک خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گوی
تصویر بد گوی
کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدقلقی
تصویر بدقلقی
بدخوئی، بد ادایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
مزاجٌ سيّئٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
Grouchiness, Grumpiness, Peevishness, Petulance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
mauvais caractère, irritabilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
Reizbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
huysuzluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بدخلقی، بد رفتاری
دیکشنری اردو به فارسی
بدرفتاری، سوء استفاده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
بدخلقی , چڑچڑاپن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
খিটখিটে , খিটখিটে ভাব , বদমেজাজ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
hasira
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
不機嫌 , 短気
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
짜증 , 짜증스러움
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
дратівливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
רֶגַע , רַטְנִיוּת , רַגְזָנוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
चिड़चिड़ापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
kekesalan, sifat pemarah, sifat lekas marah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
раздражительность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
prikkelbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
malhumor, irritabilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
irritabilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
mau humor, irritabilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
脾气暴躁 , 易怒 , 暴躁
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
drażliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدخلقی
تصویر بدخلقی
ขี้หงุดหงิด , ความหงุดหงิด , ความฉุนเฉียว
دیکشنری فارسی به تایلندی