صورتی دیگر از نام شهر صولی که آنرا باب صلوی هم میگفتند و زیر آن شهر بعقوبا در ده فرسخی شمال بغداد واقع بود که کرسی نهروان علیا بشمار میرفت. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 64) ، از حیز انتفاع انداختن: چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشته و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50) ، از یاد بردن. فراموش کردن: هر پارسا را کان صنم در پیش خاطر بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را. سعدی. کف کریم و عطای عمیم اونه عجب که ذکرحاتم و امثال او کند باطل. سعدی. - باطل کردن حق، ناحق جلوه دادن آن. دگرگون کردن آن: باطلی گر حق کنم عالم مرا گرددمقر ورحقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا. (از کلیله و دمنه). - باطل کردن عزم، فسخ عزیمت: عمر خطاب عزم کرد که بشام رود بیرون آمد باز باطل کرد که آنجا رود که وبا بود و طاعون. (مجمل التواریخ). پس ملک حبشه از این خبر تافته شد و خواست که بیمن آیدابرهه رسول فرستاد و عذر خواست و بندگی و طاعتداری پیدا کرد. ملک حبشه رفتن بیمن باطل کرد. (مجمل التواریخ). - باطل کردن نماز و روزه و توبه، شکستن آن: نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا روزه باطل میکند اشک دهان آلای من. خاقانی